اوج غم این قصه در این شعر همین جاست
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار!
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار!
چشمهام را باز کرده بودم رو به سقف خاکستری. دست و پام شل بود و سنگین. مفصلهام با هر حرکت تَق تَق صدا میکرد. دیدم میل به برخاستن ندارم. پیچیدم به پهلو و پاهام را جمع کردم توی شکمم، مثل جنین و توی تاریکی اتاق حس کردم دارم داخل رحم مادرم غلت میزنم؛ امن، محفوظ، گرم و بیخاطره.
تنها فرقش این بود که میدانستم دیر یا زود بیرونم میکشند و منتظر میمانند که از فقدان این امنیت جیغ بکشم تا بپیچندم لای ملافهای سفید و پرتم کنند توی جریان عادی زندگی... همینقدر متضاد، همین قدر بیملاحظه!
امنیت رنج را، معنای سعادت را، خوشا آن کس که به خوابی عمیق فرو رفته است!
خواب سکهایست که بهای هر چیز را میپردازد. ترازوییست که وزن همه آدمیان در کفههایش یکسان است؛ فقیر و غنی و دارا و ندار، همه به یک اندازه!
آندری تارکوفسکی
اینو گفت و نگاهشو دزدید.
اصراری نداشتم نگاهم کنه، ترجیح میدادم بدون توجه به حضورم راحت گریه کنه. جواب سوالشو نمیدونستم.
گفتم "وقتی بچه بودم، مادرم بهم گفت خیلی مواظب خودت باش، حواست باشه وقتی با وسایل نوک تیز کار میکنی دستاتو نبُری. هروقتم جاییت بُرید یه ذره زخمتو فشار بده که خون بیاد، وگرنه آلودگی میره زیر پوستت مریض میشی!
مادرم عاقل بود، میدونست هرچقدرم مراقب باشی بلاخره یکجایی خودت رو زخم و زیلی میکنی!"
از یادآوری حرفای مادرم حس خوبی بهم دست داد. چیزی نگفت ولی میدونستم داره گوش میده... "به نظرم وقتی روحت زخم میشه، گریه کردن مثل همون فشار دادن زخمِ تازه میمونه. نباید بذاری کهنه بشه. هروقت دردت اومد باید گریه کنی. هرچیزی یک وقتی داره حتی گریه کردن! اگه دیر بشه اون زخم با تمام درد و آلودگیش تو بدنت موندگار میشه.
نمیدونم کجا میشه یک دل سیر گریه کرد، ولی هروقت دلت گرفت، هروقت دردت اومد، همونجا بزن زیر گریه"
- نگاه مردم اذیتم میکنه! چی فکر میکنن؟
گفتم " اونا دردی که تو میکشی تحمل نمیکنن"
بعد یکهو دلم گرفت، برای همه روزایی که انقدر شجاع نبودم که گریه کنم. روزایی که دردو تو خودم زندانی کردم. وقتایی که زخم خوردم و زخممو فشار ندادم. کاش به حرفای مادرم بیشتر گوش میکردم...
یه نفس عمیق کشیدم. گفتم " ولی من هیچوقت به موقع گریه نکردم... به نظرت، کجا میشه یک دل سیر گریه کرد؟"
من الان دلم کیک شکلاتى میخواد
الان میخواد؛ ندارم ولى! لواشک دارم ولى کیک شکلاتى ندارم !
باید تا فردا که قنادى ها باز میکنن، صبر کنم. معلوم هم نیست دیگه فردا دلم کیک شکلاتى بخواد!
من فقط میدونم که الان دلم کیک شکلاتى میخواد و ندارم، پس قبول میکنم که ندارم.
ولى خب دلم میخواد، اما ندارم!
یه روز مامانم اومد خونه، کلا دکور خونه رو تو ده دقیقه عوض کرد؛ زنگ در رو زدن! هول شد از خوشحالی...گفت چشماتو ببند.
چشمامو بستم. دستمو گرفت برد دم در، در رو باز کرد. گفت حالا چشماتو باز کن! چشمامو باز کردم دیدم یه پیانو یاماها مشکى، همونى که ده سال قبلش هزار بار رفته بودم از پشت ویترین دیده بودمش دم در بود...
حالا نمیدونم همون بود یا نه اما همونى بود که من ده سال قبل واسه داشتنش پرپر زده بودم! خیلى جا خورده بودم.
گفت چى میگى؟ گفتم چى میگم؟ میگم حالا؟ الان؟ واقعا حالا؟
بیشتر ادامه ندادم...
پیانو رو آوردن گذاشتن اون جاى خالى تو خونه که مامان خالى کرده بود، من هم رفتم تو اتاقم... نمى خواستم بزنم تو پرش ولى هزار بار دیگه هم از خودم پرسیدم آخه حالا پیانو به چه درد من مى خوره! من که خیلى ساله از داشتنش دل کندم.
ده سالى تو خونمون خاک خورد و آخرش هم مامانم بخشیدش به نوه ى عموم...
یه روز اولین عشق زندگیم که چهارده سال ازم بزرگتر بود رفت فرانسه! اون جا با یه زن فرانسوى ازدواج کرد. منم که نمیخواستم قبول کنم از دست دادمش شروع کردم واسه خودم داستان ساختن
ته داستانم هم اینطورى تموم مى شد که یه روزى برمیگرده...
بعد از هفت سال خیالبافى دیدم چاره اى ندارم جز اینکه با واقعیت مواجه شم! شروع کردم به دل کندن... من هى دل کندم و هى خوابش رو دیدم که برگشته، تا اینکه بلاخره واقعا دل کندم!
چندسال بعدش تو فیسبوک پیدا کردیم همو. اومد حرف بزنه، گفتم حالا؟ واقعا الان؟ من خیلى وقته که دل کندم!
من فکر میکنم
حتی اندوه هم باید هم شأنِ دلت باشد!
به عمق ِ چشم هایت و زیبایی لبخندت!
من فکر میکنم اندوه ها هم نقاب دارند
و گاهی
باید غمت را بی نقاب ببینی.
ببینی این غم،
اندازه ی بزرگی دلت هست؟
به زلالی ِ اشک هایی که برایش ریختی هست؟
گاهی
دلت را ببر پشتِ پنجره ی رو به خیابان
و بتکانش...
با تیشه ی خیـــــــال تراشیده ام تو را
در هر بتی که ساخته ام دیده ام تو را
از آسمــان بــه دامنـــــــــم افتاده آفتاب؟
یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را
هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ
من از تمــــام گلهـــــــا بوییده ام تـــــــــــو را
رویای آشنای شب و روز عمــــر من!
در خوابهای کودکی ام دیده ام تو را
از هــــر نظر تــــــــو عین پسند دل منی
هم دیده، هم ندیده، پسندیده ام تو را
زیباپرستیِ دل من بی دلیل نیست
زیـــرا به این دلیل پرستیده ام تو را
با آنکه جـز سکوت جوابم نمی دهی
در هر سؤال از همه پرسیده ام تو را
از شعر و استعـــاره و تشبیه برتــــری
با هیچکس بجز تو نسنجیده ام تو را
"قیصر امین پور"
ای حُسن یوسف دکمــه پیراهن ِ تـو
دل می شکوفد گل به گل از دامن تو
جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست
گلگشت من دیدار سرو و سوسن تو
آغاز فروردین چشمت، مشهد من
شیراز من اردیبهشتِ دامن تـــو
هر اصفهان ابرویت نصف جهانـــم
خرمای خوزستانِ من خندیدن تو
من جز برای تو نمی خواهــم خودم را
ای از همه من های من بهتر، منِ تو
هر چیز و هر کس رو به سویی در نمازند
ای چشـــم های من، نمــاز ِ دیدن تـــو!
حیران و سرگردانِ چشمت تا ابد باد
منظومــه دل بـــر مدار روشن تــــو
"قیصر امین پور"
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغـــاز عالــم تو را دوست دارم
چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم؛ تـــــو را دوست دارم
نه خطی ، نه خالی! نه خواب و خیالی !
من ای حس مبهــــم تــــو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غـم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارم
بیــــا تا صدا از دل سنگ خیــــزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد همـــآواز با ما :
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم
"قیصر امین پور"
ای عشق، ای ترنم نامت ترانهها
معشوق آشنای همه عاشقانهها
ای معنی جمال به هر صورتی که هست
مضمون و محتوای تمام ترانهها
با هر نسیم، دست تکان میدهد گلی
هر نامهای ز نام تو دارد نشانهها
هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شکوفه، خوشه ی گندم به دانه ها
شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دریا به موج و موج به ریگ کرانه ها
باران قصیدهای است تر و تازه و روان
آتش ترانهای است به زبان زبانهها
اما مرا زبان غزلخوانی تو نیست
شبنم چگونه دم زند از بیکرانهها
کوچه به کوچه سر زدهام کو به کوی تو
چون حلقه دربهدر زدهام سربهخانهها
یک لحظه از نگاه تو کافی است تا دلم
سودا کند دمی به همه جاودانهها
"قیصر امین پور"
اگر حرفهای دلم بی اگر بود
اگر فرصت چشم من بیشتر بود
اگر میتوانستم از خاک
یک دسته لبخند پرپر بچینم
تو را میتوانستم ای دور
از دور
یکبار دیگر ببینم
"قیصر امین پور"
ای حُسن یوسف دکمــه پیراهن ِ تـو
دل می شکوفد گل به گل از دامن تو
جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست
گلگشت من دیدار سرو و سوسن تو:
آغاز فروردین چشمت، مشهد من
شیراز من اردیبهشتِ دامن تـــو
هر اصفهان ابرویت نصف جهانـــم
خرمای خوزستانِ من خندیدن تو
من جز برای تو نمی خواهــم خودم را
ای از همه من های من بهتر، منِ تو
هر چیز و هر کس رو به سویی در نمازند
ای چشـــم های من، نمــاز ِ دیدن تـــو!
حیران و سرگردانِ چشمت تا ابد باد
منظومــه دل بـــر مدار روشن تــــو
"قیصر امین پور"
کاش #روزه ی خوب تر شدن می گرفتیم ، روزه ی دروغ نگفتن ، با وجدان بودن و بی انصافی نکردن . و کاش یک ماه از سال را هم اختصاص می دادیم به تعهد داشتن ، به کارهای نیمه کاره را تمام کردن و حل کردنِ مشکلاتِ بی پدر و مادری که هیچکس مسئولیتشان را نمی پذیرد ... کاش به اندازه ی لااقل یک ماه از سال را ؛ هرکس ، هرکارِ عاقلانه و بشر دوستانه ای که از دستش بر می آمد برای حلِ مشکلات و بهبودِ شرایط و زندگی ها می کرد و کاش بهانه ی ثابتی برای رفع کدورت ها ، حق و ناحقی ها و مالِ مردم خوری ها داشتیم ... اگر سالی فقط یک ماه را هم برای همفکری ، همدلی ، تغییر و ساختن اختصاص می دادیم ؛ اینقدر مشکل و یأس و بلاتکلیفی روی هم تلنبار نمی شد
الان توی زندگیم دقیقا همون نقطه ای ام که داریوش گفته “تنها مدارا میکنیم دنیا عجب جایی شده”
زندگی هر کس مرزی وجود داره که اگه ازش عبور کنی، دیگه برگشتی وجود نداره و نمیتونی آدم قبل بشی؛ و این رو بهش میگن "حریم غیر قابل برگشت"
Carlitos Way
تو تنها کسی هستی که جای خالیتو فقط خودت میتونی پر کنی
خب هر کسی حق دارد دچار اشتباه شود
اصلا این حق مسلم هر انسان است که در زندگی گاهی خطا کند
اما این اشتباه اگر تکرار شود
دیگر اشتباه نیست
حماقت است!
بیخیال اینکه اگر برگردم به عقب همه چیز را درست میکنم
بیخیال این تفکرِ بی اساس
از همین امروز
از همین ثانیه به بعد میشود درصد اشتباهات را به حداقل رساند
البته که انسان نباید خودش را محدود کند
ما زنده ایم که تجربه کنیم، عاشق شویم
گاهی به شکست منتهی میشود و گاهی به پیروزی
مهم زندگی کردن است
ما زنده ایم که زندگی کنیم
نه اینکه از ترس اشتباهات گذشته حق زندگی کردن را از خودمان بگیریم...
#علی_سلطانی
هروقت بدی دیدی بایست روبروی خودت،با تموم خوب بودن ها بازهم شک کن به خوب بودنت،به اینکه شاید جایی دلی آزرده شد که تاب تحمل نگاهت رو نداشت.بایست و قد علم کن به روی خودت به روی تموم لحظه هایی که ساده از کنارش گذشتی.بایست و تلاش کن برای بهتر بودن،مهربان تر بودن.
دنیای ما پر از آدم هاییه که بدی دیدن شکست خوردن به زمین افتادن اشک ها ریختن،اینبار قبل از هرچیز و هرکاری به چشم هات خیره شو انگشت محاکمه رو به سمت خودت نشونه بگیر و یادت بیار ما همه یک قبیله ایم که باهم و به هم بدی میکنیم. . .
#حاتمه_ابراهیم_زاده
قانون خاطرات می گوید هر چیزی را که برای اولین بار در زندگی تجربه می کنیم، در ذهنمان تبدیل به یک حفره عمیق می شود، حفره ای که هرگز جایش با هیچ خاطره دیگری پر نخواهد شد. اولین ها هر چقدر هم کهنه و قدیمی باشند در ذهنمان حک شده اند. آنقدر پررنگ هستند که تمام تکرارهای بعد از آن هم نمی توانند خاطراتش را کمرنگ کنند. درست مثل اسم معلم کلاس اول که در ذهنمان پررنگ تر از معلم های دیگر است! اولین ها علایق و نفرت های ما را میسازند. مثل مزه اولین خرمالویی که خورده ایم، اگر نارس و گس باشد و دهنمان را جمع کند دیگر هیچوقت خرمالو نمی خوریم و اگر شیرین و رسیده باشد از محبوبترین میوه هایمان می شود..
اما در زندگی همه چیز به سادگی دوست داشتن یا دوست نداشتن یک خرمالو نیست، گاهی اولین ها مسیر زندگیمان را کاملا تغییر می دهند. اولین اعتماد، اولین خواستن، اولین دوست داشتن باعث شکل گیری ذهنیتی در ما می شود که عوض کردن آن گاهی سال ها طول می کشد. هیچ انسانی گوشه گیر، ترسو، بی اعتماد، بدبین و تنها به دنیا نیامده است؛ تجربه اولین اتفاقات در زندگی هر انسانی باعث به وجود آمدن تفاوت در دیدگاه و زندگی آن ها می شود. اولین ها باعث می شوند آدم ها بخواهند دوباره آن اتفاق خاص را تجربه کنند یا از آن فراری باشند. مراقب اولین ها باشید "اولین ها همیشه ماندگارند"
#حسین_حائریان
آدم کسی که دوستش داره رو یادش نمیره
فقط یاد میگیره
کمتر راجع بهش حرف بزنه، کمتر فکر کنه
تا کمک کنه دلش کمتر تنگ بشه
همین...
گوش کردی؟
یادش نمیره...
برید بهش بگید وقتی فهمیدم ناراحت میشی حرمت نگه داشتم و بیخیال شدم، ولی تو...
دل ما دل نیست؟
همون لحظه که دوست داشتن به عادت دوست داشتن تبدیل شد برو
اگر بمونی با بدترین بی تفاوتی ها و بی اهمیتی ها روبرو میشی که دلت هزاربار میشکنه
از یه جائی به بعد باورمی کنی که بدون اون هیچی و این ترسناک، عجیب، غم انگیزترین باور دنیاست!
آدم ها تاب نیستند
نمیتونی از خودت دورشون کنی و انتظار داشته باشی برگردند به سمتت.
آدم هر قدر بیشتر بفهمد، تنهاتر می شود.
یک عمر با ترس هایمان زندگی کردیم. با ترس هایی که توی مغزمان فرو کرده اند. این تنها چیزی است که یاد گرفته ایم.
اگر از بچگی می گذاشتند وقتی دلمان می خواهد فریاد بزنیم و آن را توی گلویمان خفه نکنیم، وضعمان بهتر از این بود.
در زندگی هر کس
مرزی وجود داره که
اگه ازش عبور کنی،
دیگه برگشتی وجود نداره
و نمیتونی آدم قبل بشی؛
و این رو بهش میگن
" حریم غیر قابل برگشت "
نکُنَد دل نکَنی،
دل بکَنَد،
بهرِ تو دِل دِل نَکُنَد؟
برود در بر یار دگری،
صبح که بیدار شوی؟؟!
#مولانا
" حرف ها "
🌹❤️می دانی؟!...
می دانی در دنیا چقدر حرف وجود دارد؟! می دانی چقدر می توان گفت و خسته نشد؟! می دانی چند نفر برایت حرف دارند؟! ایا تا به حال به ابعاد خیلی چیزها فکر کرده ای؟! اصلا ایا به خودت فرصت تفکر داده ای؟! ...
بگذار بگویم... اکنون به این می اندیشم که در دنیا به اندازه ی تمام وبلاگ ها، تمام ایمیل های ساخته شده، صفحه های مجازی، دفترهای یادداشت، کتاب ها، سطرها و به اندازه ی تمام واژه ها... حرف برای گفتن وجود دارد... در دنیا به اندازه میلیاردها کهکشان... به عدد تک تک ستاره ها حرف وجود دارد... حرف هایی که توی ذوق شان خورده است... حرف هایی که پنهان شده اند... حرف هایی که گم شده اند... راه را عوضی رفته اند یا با عوضی ها راه رفته اند... چقدر دلم می خواهد همه ی حجم حرف ها را در آغوش بگیرم... نوازش شان کنم... با همه شان حرف بزنم... با همه شان به نتیجه برسم... چقدر دلم می خواهد ببینم هر حرف، راه خودش را پیدا می کند... دلم می خواهد سفر دور و درازی را با حرف ها شروع کنم... دلم همه حرف های جهان را می خواهد... برای خواندن... برای نوشتن و برای زدن... دلم می خواهد بروم ته دل هاشان... پای درد و دل تک تک شان بنشینم و درکشان کنم... اشک هاشان را پاک کنم... و بهشان بگویم یک نفر هست که همیشه برایتان وقت دارد... یک نفر هست که حرف به حرفتان را با جان و دل می شنود، رویش فکر می کند و درکش می کند... من حرف ها را دوست دارم... و از همه شان لبریزم... بهتر است حرف ها را دوست داشته باشیم و بفهمیم شان... جنس حرف ها خیلی با هم فرق می کند... حرف هایی برای نگفتن ، همیشه تا بی نهایت غریب و تنها هستند... من دلم می خواهد دست این حرف ها را بگیرم؛ برویم کنج دنج یک کافه بنشینیم و ساعت ها با هم خلوت کنیم... بگوییم و بشنویم... من دلم می خواهد زندگی ام را برای حرف ها بدهم... تا ابد بنویسم شان و با هم زندگی کنیم... من با حرف ها خیلی خوشبختم... می دانی؟!... تا واژه هست ، زنده ایم و زندگی جاریست!... حرف ها را باید زد... حرف ها را مثل چشم ها باید شست... حرف ها را زیر باران باید برد... و زیر باران فهمیدشان... حرف ها را باید کشف کرد... حرف ها، حرف های بسیاری برای گفتن دارند... انها پیچیده تر از انند که تو با یک بار خواندنشان، یک بار شنیدن یا گفتنشان بتوانی هضم شان کنی... حرف من این است که بیاییم حرف ها را گوش دهیم به جای شنیدن... و به ته جانشان نفوذ کنیم... بیاییم حرف ها را به هم نزنیم، با هم حرف بزنیم... بیاییم در این فرصت اندک که هیچ کجایش پیدا نیست حرف بزنیم... بیایم در این معادله ی چند مجهولی تنها نمانیم... حرف هامان را بزنیم... اگرچه تنها... اگر چه با هم... بیاییم زندگی کنیم... بیاییم هر چقدر هم که درد باشد، در پی رود جاری زندگی بدویم و واژه واژه زیستن را معنا کنیم... بیاییم گاهی به وسعت حرف هایی که می تواند وجود داشته باشد فکر کنیم و پی به آن رازهای مگو ببریم... و اعجاز را معنا کنیم... بیاییم همیشه در جستجوی حرفی باشیم، برای گفتن ، خواندن و نوشتن... بیاییم رسوخ کنیم در بطن حرف های زندگی... و ادامه دهیم... و عمیق شویم... و حرف حرف زیستن را در زندگی هامان جاری کنیم... بیاییم حرف ها را بستاییم، چرا که زندگی را به ما یاد اورند... بیاییم برای حرف ها وقت بگذاریم... بگوییم و بگذاریم بگویند... بشنویم و شنیده شویم... بیاییم عاشق حرف ها باشیم... بیاییم باشیم!... بودن را با حرف هامان اثبات کنیم و بالغ شویم در پس هر حرف... بیاییم روی هر حرف، هر چقدر هم که بی ارزش جلوه کرد کمی مکث کنیم... بیاییم برای هم از حرف ها بگوییم... از زندگی شان... تنهایی هاشان... غصه و غم هاشان... بگوییم از اشک هایی که در خلوتشان می ریزند... بیاییم برای حرف ها بخندیم و بگرییم... به ذات هر حرف پی ببریم... و پیوسته کشف کنیم و به جریان زندگی بازگردیم و بدانیم که هستیم... و ایمان بیاوریم که ما بی شک بی واژه و حرف، هیچ خواهیم بود... من می گویم همین حالا وقتش است... به حرف هایت بیندیش و همواره از نردبان ادراک یک قدم پایت را بالاتر بگذار و ایمان بیاور به جادوی واژه ها و حرف هایی که سند بودنمان اند... و باور کن که تا واژه هست بودن را معنا می توان کرد... و بیندیش به وسعت جهانت... و پیوسته تفکر را در مهم ترین الویت های زندگی ات داشته باش... معجزه نزدیکتر از تصور توست... بدان که تفکر دریچه ایست به جهانی بی کران که هر ذره اش می تواند پاسخی باشد برای معماهایت... هر معما ساده خواهد شد... و حل خواهد شد... اگر بخواهی!... پس بکوش که پیوسته در راه کشف و در پی تحول باشی... چرا که هر تحول یک آغاز است و هر آغاز خود ادامه ایست... و این را نیز بدان، که بیش از این درنگ جایز نیست...
حرف ها منتظرند...🌹❤️
" فرنازعطایی"
ارسالی از #سولانژ
من شیفته ی میزهای کوچک کافه ای هستم
که بهانه نزدیک تر نشستن مان میشود…
و من …
روبه روی تو …
میتوانم تمام عاشقانه های نگفته دنیا را
یک جا بگویم…
عاشقانه ای از از حسن فتحی برای سریال مدار صفر درجه نوشته شده بود.
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که اب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
مطالعهای نشان داده است که هنگام احساس علاقه زیاد و عشق تغییر و تحولات چشمگیری در بدن اتفاق میافتد و بدن واکنشهای متفاوتی را از خود نشان میدهد.
شاید شما نیز تجربه کرده باشید که با دیدن فردی ضربان قلبتان افزایش مییابد، حالت تهوع به شما دست میدهد، دمای بدنتان به طور ناگهانی افزایش مییابد، صورتتان گلگون میشود. اما آیا این علائم واقعا نشان میدهد که شما عاشق شدهاید؟علاقه زیاد به فردی یا همان عاشق شدن بر بدن تاثیر میگذارد، هورمونهایی در بدن ترشح میشود و سیستم عصبی بدن از خود پیامهایی را منتشر میکند.
1.هنگام عاشق شدن هورمونهای همچون دوپامین، اکسی توسین، ادرنالین و وازوپرسین در بدن ترشح میشود یا سطح آنها افزایش مییابد که احساس شادی و شعف فراوانی را به افراد منتقل میکند. محققان بر این باور هستند که به علت ترشح این هورمونها هرچه فرد بیشتر معشوقش را ببیند بیشتر به انتشار این هورمونها و دیدن آن فرد عادت میکند به حدی که اگر او را نبیند به علت کاهش این مواد در بدنش مانند فردی معتاد از خود واکنشهای عصبی نشان میدهد.
2.هنگام عاشق شدن گونههایتان قرمز میشود؛کف دستتان عرق میکند و ضربان قلبتان تندتر میشود. این عوامل واکنش سیستم عصبی بدن به عاشق شدن هستند و بر اثر افزایش نگرانی و اضطراب در بدن فرد بوجود میآیند و به همین دلیل بیشتر هنگام قرار ملاقات یا قبل از آن این علائم افزایش مییابند. در واقع این علائم به علت تحریک آدرنالین و نوراپینفرین در بدن بوجود میآید.
3.هنگام احساس عشق در وجودتان مردمک چشمتان کمی بزرگتر میشود و همین عامل میتواند بر زیبایی شما بیفزاید. بزرگ شدن مردمک چشم بر اثر تحریک شاخه سمپاتیک سیستم عصبی بدن اتفاق می افتد.
4.گفتنی است، هنگام عاشق شدن شاید کمی احساس بیماری کنید، اشتهای خود را از دست دهید، احساس ناراحتی کنید که همگی طبیعی هستند. هومون کورتیزول یا همان هورمون استرس هنگام عاشق شدن با کاهش حجم شریانهای شما ممکن است سبب ناراحتی در شما شود. با گذشت زمان و کاهش استرس این مشکل برطرف خواهد شد.
5.هنگام عاشق شدن شما به طرز عجیبی احساس میکنید که قدرتتان افزایش یافته است که در واقع به این قدرت «قدرت هیستریک» میگویند و به علت افزایش انتشار هورمون اکسیتوسین در بدن است و ممکن است استقامت و آستانه درد شما را افزایش دهد.
نتایج مطالعات نشان می دهند علائم دیگر عاشق شدن افزایش بلندی صدا، احساس اضطراب، نوسانات خقلی و هورمونی، افزایش خلاقیت، افزایش یا کاهش وزن و کمخوابی یا بیخوابی است.
اگر این نشانهها را دارید، عاشق شدهاید!
دلم میخواهد تمامِ حسِ نابم را برایت بنویسم!
میدانی، گاهی دلم میخواهد از شدت این دوست داشتن بمیرم…
میخواهم داستانی از علاقه ام به تو را بنویسم
یکی بود ، یکی … بیخیال …!!!
خلاصه اش میشود دوستت دارم …
احساس مرا اندازه نگیر …
تو را بی اندازه دوست دارم … !
محققان با یک روش جالب توانستند احساس عاشقی را در افراد تشخیص داده و متوجه شوند که شخص آیا واقعا عاشق هست یا خیر؟!
گروهی از محققان دانشگاه گرانادا با استفاده از دوربین تصویربرداری حرارتی، موفق شدند وجود احساس عاشقی در افراد را تشخیص دهند.
در این پژوهش دانشمندان از یک گروه داوطلب 60 نفره، متشکل از مردان و
زنان سنین 24 تا 47 ساله استفاده کردند که همه آنها یک رابطه عاشقانه جدید
را در چند هفته گذشته آغاز کرده بودند و مدعی بودند که عاشق هستند.
در
این آزمایش هر فرد در اتاق جداگانه قرار گرفته و به وی تصاویری بر روی صفحه
نمایش یک رایانه نشان داده شد. هر یک از این افراد از طریق دوربین
تصویربرداری حرارتی مورد بررسی قرار گرفتند.
به نیمی از آنها عکس
شریک زندگی عاشقانه آنها و به نیمی دیگر عکس خانواده و دوستان یا عکسهایی
که به طور خاص انتخاب شده و احساس اضطراب را ایجاد میکردند نمایش داده شد.
دانشمندان
مشاهده کردند که در هنگام مشاهده این تصاویر توسط داوطلبان، دمای بدن
اعضای گروه اول دو درجه سانتیگراد در نواحی مانند گونهها ، دستها ، قفسه
سینه و در اطراف دهان افزایش مییابد در حالیکه بروز این تغییرات در گروه
دیگر مشاهده نشد.
آزمایش افراد عاشق
هنوز هم هست عشقِ واقعی .....