گاهی که سرگرمِ نیامدن هایت هستی
به کسی فکر کن که همه ی عمرش منتظر مانده است
شاید که نگاهی،لبخندی،آغوش و بوسه ای
از راه های دور برایش سوغات بیاوری...
#پریا_احمدی
گاهی که سرگرمِ نیامدن هایت هستی
به کسی فکر کن که همه ی عمرش منتظر مانده است
شاید که نگاهی،لبخندی،آغوش و بوسه ای
از راه های دور برایش سوغات بیاوری...
#پریا_احمدی
زمان آدمها را دگرگون میکند
اما تصویری را که از آنها داریم را ثابت نگه می دارد
هیچ چیز دردناکتر از این تضاد میان دگرگونی آدمها و ثبات خاطره نیست .
اگر موفق شدید به کسی خیانت کنید آن شخص را احمق فرض نکنید.
بلکه بدانید که او خیلی بیشتر از آنچه لیاقت داشته اید به شما اعتماد کرده است!
# باب مارلی
و سرنخ رابطههایتان را هیچگاه، ول نکنید چونکه
انسان "از محبت جون میگیره و روابطه"
عاشقانه "تلافی برنمیداره" یا اینکه توجه نکردنت
در ازا توجه نکردنبرنمیداره اصلا"رابطه عاشقانه"
معامله نیست "دنباله خرج و سود نباشکه"
اگر می دانستی جایت
سر میز صبحانه چقدر خالیست
و قهوه
منهای شیرین زبانی تو
چقدر تلخ
من و این آفتاب بی پروا را
آنقدر چشم انتظار نمیگذاشتی
"عباس صفاری"
زمان آدمها را دگرگون میکند
اما تصویری را که از آنها داریم را ثابت نگه می دارد
هیچ چیز دردناکتر از این تضاد میان دگرگونی آدمها و ثبات خاطره نیست .
آخرش روزی بهارِ خنده هامان می رسد
پس بیا با عشق، فصلِ بغضمان را رد کنیم
#قیصرامینپور
هر زنی دوست داره مادر بشه... به شرطی که مطمئن باشه روزی فرزندش طلبکارانه از اون نمیپرسه "چرا منو به خاطر لذت خودتون به وجود آوردین؟
از تیغِ بی ملاحظه ی آهِ ما بترس
#وحشی_بافقی
دلتنگی ساعت و لحظه سرش نمیشود
جانِ دلم
جمعه برای من
تمام آن لحظاتی ست که از تو بی خبرم
تمام آن لحظاتی که حالم را نمیپرسی
تقویمِ روی میز
غروب جمعه را نشانم میدهد
همین دیشب
امروز صبح
همین حالا
همین حالا که تصویر چشمانت رهایم نمیکند؛
مغرور اگر نبودی
میگفتی که کودک دلتنگ ابروهایت
نوازش انگشتانم را میخواهد
و دختر بی تاب گونه هایت
بوسه هایم را طلب میکند
#علی_سلطانی
وقتی عاشق کسی میشویم ، همیشه یک چیز در ذهنمان جانمان را زخم میزند...
روزی او نخواهد بود...
نه لزومن از بین رفتنش، نه!شاید از دست دادنش...
اما آنقدر واقعی نیستیم که این را به روی خودمان بیاوریم و حتی او، او هم نیست، نمیگوید.
نقش بازی میکنیم، فرار میکنیم، همه کار میکنیم ..
حتمن آنقدر قوی نیستیم که یکبار هم که شده به او بگوییم :
میدانم که تا ابد با هم نیستیم!
حتی جمله بدتری را مدام استفاده میکنیم:
من تو را تا ابد دارم!
یا
من و تا ابد داری!
که این از وقاحت انسانیست.
درست است، سخت است که این واقعیت را به زبان بیاوریم اما ما تا ابد نمیتوانیم او را داشته باشیم.
یک روز میرسد که از خیابانی که خانهاش در آن بود میگذریم و انگار نه انگار که قبلتر ها از آن کوچه که رد میشدیم تنمان خیس عرق میشد ، لبمان را از تو میجویدیم که یار در خانه و ما در برش.
آنقدر آن خیابان را بیدرد رد میکنیم که انگار گذشته ، تصوری بیش نبود.
این را ننوشتم که داغ دلتان را تازه کنم که یادمعشوق های قبلی در ذهنتان تازه شود، این را گفتم که دست کناری را بچسبید...
ببینید بین شما و کناری چه مانده.
#صابر_ابر
امروز وقتی از خواب بیدار شدم و ساعت رو نگاه کردم دیدم اگه به قطار (مترو) ساعت ۹ نرسم حتما دیر میرسم سر قرار.
با احتساب زمان لباس پوشیدن تقریبا ۱۷دقیقه فرصت داشتم، فقط لباس چون چند سالی هست( تقریبا از ۱۹ سالگی به بعد) یادم نمیاد موقع بیرون رفتن به مدل موهام توی آینه نگاه کنم!
اگه مسواک میزدم این ۱۷ دقیقه میشد ۱۴ دقیقه، مسواک نزدم، کار درستی نبود اما بالاخره باید تاوان دیر بیدار شدنم رو میدادم.
زدم بیرون و موتور گرفتم
نیازه از ترافیک تهران بگم؟
وقتی رسیدم به ایستگاه فقط دو دقیقه مونده بود به ساعت ۹ ...
عقل سالم میگفت نمی رسی چون به لطف مسئولین عزیز یه چیزی حدود ۱۲۰ تا پله باید طی میکردم تا برسم به قطار، چندین ساله پله برقی یا آسانسور این ایستگاه راه اندازی نمیشه
مردم؟ اعتراض؟
اغلب آدمایی که از مترو استفاده میکنن یا کارگر هستن یا کارمند و این یعنی ۸ گرو ۹!
پله که چیزی نیست تو بگو صخره
انقدر مغزشون مشغوله که دیگه فرصتی واسه فکر کردن و معترض شدن نیست!
پله هارو دویدم، به وسطای راه که رسیدم صدای قطار رو شنیدم، سرعتم رو زیاد کردم
رسیدم دمِ گیت و کارتم رو زدم
اعتبار نداشت...
فقط چند تا پله مونده بود تا قطار.
صدای ایستادن قطار رو شنیدم...
دویدم سمت باجه بلیت فروشی....
بلیت رو گرفتم و از گیت رد شدم
فقط چند تا پله مونده بود
من روی پله ی سه تا مونده به آخر بودم
صدای بسته شدن درب قطار و من که روی همون پله ایستادم و بعد هم لبخند تلخ و نفس عمیق تصویر پایانیِ این تلاش بود!
یاد زندگی هامون افتادم، میدوییم و نمی رسیم
اما رفیق یه چیزی
من دوییدم و نرسیدم، این یعنی اعتماد به نفس، تمام اون لحظه هایی که داشتم تلاش میکردم برسم به قطارِ ساعت ۹ امید داشتم، و همین بهم انرژی میداد واسه ادامه دادن
درسته به قطار نرسیدم اما دوتا چیز گیرم اومد
اولی ورزش صبحگاهی! دومی همین متنی که برای شما نوشتم
همیشه همینه، برو دنبال چیزی که میخوای .
برو نه! بدو! شاید به اون چیزی که میخوای نرسی اما توی این مسیر یه چیزای بدست میاری که میتونه زندگیت رو تغییر بده...
مگه میشه کائنات تلاش ت رو بی پاسخ بذاره؟
بلند شو رفیق، قطارِ رسیدن به رویاهات منتظرته...
#علی_سلطانی
#روزنویسی