حتما آن ها را دیده اید؛ چه در میان دوستان و خانواده ، چه رو به روی آینه...

آدم هایی را می گویم که بین دو راهی مانده اند؛ نه راه پس دارند و نه راه پیش ؛ آدم هایی که بلاتکلیفند...

گاهی بلاتکلیفی خود ساخته ست...یعنی تکلیفمان با خودمان مشخص نیست...نمی دانیم چه چیزی از زندگی می خواهیم...بدون اینکه کاری کنیم فقط نشسته ایم ببینیم چه اتفاقی رخ می دهد...درگیر یک انتظار بی پایان هستیم... 

این همان بلاتکلیفی ست که تا خودمان نخواهیم هرگز تمام نمی شود...

اما گاهی بلاتکلیفی مربوط به شرایط است...

شرایطی که تصمیم گرفتن را سخت می کند...عقل یک چیز می گوید و دل چیز دیگری...

عقل می گوید برو ، دل می گوید بمان...به همین اندازه متفاوت...  

آنوقت است که ما می مانیم و کلی احساسات و باید و نباید های مختلف که در ذهن و قلبمان رژه می رود... 

گاهی بلاتکلیفی ما را به جایی می رساند که مجبور به پذیرفتن شرایطی می شویم که هیچوقت دوست نداشته ایم...

درست همان زمان است که دیگر هیچ لذتی از زندگی نمی بریم ؛ هر شب را با دلواپسی صبح می کنیم و هر روزمان با شک و دو دلی شب می شود...

کاش بدانیم تکلیف زندگیمان فقط در دستان خودمان است نه دیگران... 

 گاهی باید دل را به دریا زد...  

حتی به قیمت از دست دادن خیلی چیزها باید تکلیف زندگیمان را مشخص کنیم