اولین بار با نگاه به چشمان  معصومت و قلب مهربانت زمانیکه کفش کتانی و کوله ای پر از بغض حمل میکردی و در سینه ات قلبی پر از ترک های ریز و درشت داشتی محو تو شدم...

مانند اسمت ظریف بودی...

تو صاحب آن بغضهای داخل کوله ات نبودی...

آن کوله با آن همه درد و رنج برای تو نبود,به تو با تحمیل هدیه داده بودند...

جراتش را نداشتم که بگویم برای من شو

اما

آنگاه که فهمیدم مرا با همین ژنده پوشی و دستهای پینه بسته و تهی از سیم و زر

پذیرا هستی

از صمیم قلب در آغوشم گرفتمت...

آرام آرام کوله ات را از پشتت برداشتم تا سبک شوی,اما هنوز اندکی جای بند آن کوله بر روی دوشت مانده است.

ملالی نیست,برایت مرهم میشوم تا جایش خیلی زود خوب شود...

در دستان تهی دستم چیزی ندارم تا برایت هدیه آورم

اما خودت را میتوانم به خودت هدیه کنم. 

زیرا تمام دارایی من شده ای...

آرام باش...

دیگر میتوانی

به قدر کافی به زنانگی خودت که مسحق آنی تا آن لحظه ای که جان در بدن دارم با خیالی آسوده ادامه دهی...

 حق این را داری تا با موهای پریشان بلند و دامن چین دار با کفش های پاشنه بلند تق تقی که حق تو است شریک زندگی ام شوی...

من تورا آنطور که دوستت دارم دوستت دارم...

آنطور که مرا با دستان خالی اما با دنیایی از عاشقانه های همیشگی پذیرفتی دوست دارم...

گذشته دیگر وجود ندارد...

اگر به من اعتماد کرده ای به آینده ی روشن چشم بدوز و بدستش بیاور...

کنارت راه میروم و پشتت می ایستم...

ممنونم از تو که دلیلی شدی برای آنکه از خودم راضی شوم...

آرامش برای توست.

امنیت برای توست.

اگر بخواهی زیر سایه ی خدا با زندگیه ساده و پر مهر کنارت میمانم برایت مرد شوم نه نر تا

مادر شوی و فرزندت را در آغوش بگیری...

هدفهایت را ادامه دهی و آنها را بدست بیاوری

آینده ی روشن روبه رویت منتظرت است

بانو ماندن حق تو است...

تو لایق تمام بهترینهایی...

تو لایق تمام بهترینهایی...

تو لایق تمام بهترینهایی...

با آرامش خاطر به زندگی خود ادامه بده...


#دلنوشته_ارسالی_کاربران

#یاسر_سلیمی