دیشب داشتم فکر میکردم، حالا که همه چی تموم شده،حالا که مدت هاس همدیگه رو ندیدیم، حتی با هم حرفم نزدیم، حالا که با چشمای خودم رفتنت رو دیدم، که دلم شکست که خودم شکستم...

حالا که میدونم هیچوقت، اون قدری که میگفتی، دوسم نداشتی...

با همه ی اینا اگه برگردم عقب،اگه ببینمت، بازم دلم می لرزه؟!

چشمامو بستم سعی کردم تورو به یاد بیارم...

حرفات ...

صدات ...

اولین باری که اسممو صدا کردی...

آخرین باری که گفتی برم

آخرین لحظه ....

رفتنت ...

قلبم که تیر کشید چشمامو باز کردم

چرا دوست داشتنت انقدر دردناکه؟!

بغضمو قورت دادم

زل زدم به دیوار رو به روم

فکر کردم اگه برگردی عقب،

بازم بهم میگی دوسم داری؟!

من پشیمون نیستم از چیزی 

اگه هزاران بارم برگرد باز تو رو زندگیم میدونم و بی مهابا عاشقتم

فارغ از دنیا و ادماش ...

فارغ از اینهمه درد و مشکل و سختی 

میدونی ؟ مشکلا با تو اسون میشه

آدم یه وقتا به چه چیزایی فک میکنه...