از یه جایی به بعد دیگه میگذره دوره ای که دلت یکی رو میخواسته که دائم دوستت دارم بگه و همه حواسش بهت باشه و از دیدن یه تار موت رگِ غیرتش بزنه بیرون و نقطه ضعفش همه اطرافیانِ جنس مخالفت باشه...

از یه دوره ای به بعد خسته میشی از ناز کردنای بعد بحث و دعوا،

از حساسیتای زیاد و موقع بیرون بودن هی زنگ زدناش...

از یه جایی به بعد دیگه به نظرت قد بلند جذاب نیست،

یا یکی که خوب بلده حرف بزنه به نظرت دلبر تر نمیاد

و رنگ چشماش دیگه چندان مهم نیست...

از یه جایی دیگه مهم نیست که عطرش تلخه یا گرم

یا مهم نیست بلد باشه یه جور بغلت کنه  که دردات یادت بره...

از یه جایی به بعد دلت اونی رو میخواد که باهاش آرومی،که تو تو حاشیه امنِ زندگیشی،

که تشویش نداری کنارش،

که دوستت دارم نمیگه ولی میخونی عشقشو از چشماش...

از یه جایی به بعد میفهمی غیرت یعنی نذاره خم به ابروت بیاد،

میفهمی ناز کردن بعد دعوا شیرین نیست تلخِ مزش مثلِ همون دعوا اِ...

از یه جایی به بعد میفهمی زنگ زدن دلیلِ توجه نیست و زنگ نزدنم مثالِ بی توجهیش بهت،

میفهمی جذابیت به نگاهشه به احساس غروری که موقع بودن کنارش داری...

از یه جایی به بعد یه شاخه گلم کفایت میکنه برای قرص شدن ته دلت و خندیدن چشمات...

از یه جایی به بعد میفهمی بهترین عطرِ دنیا عطر تنشه که مخلوط میشه با حس امنیتِ بودنش...

از یه جایی به بعد

دلت یکی رو میخواد که بودنش درمونه،مرهمه رو زخمات،

نه که درد رو درد باشه و نمک رو زخم...

از یه جایی به بعد عوضِ سرگرمی و بودنِ همینجوری آدما

دلت یکی رو میخواد که دلگرمی باشه و بودنش باعث بشه نبودِ هیچکس نیاد به چشم...

#فاطمه_جوادی