برید بهش بگید وقتی فهمیدم ناراحت میشی حرمت نگه داشتم و بیخیال شدم، ولی تو...
دل ما دل نیست؟
برید بهش بگید وقتی فهمیدم ناراحت میشی حرمت نگه داشتم و بیخیال شدم، ولی تو...
دل ما دل نیست؟
به نام او
"یک فنجان چای"
دلم چای می خواهد ... دلم با تو یک فنجان چای می خواهد ... می دانی عزیزم، چای دغدغه ی عاشقانه ی خوبیست برای با تو بودن ... برای به تو گوش سپردن و غرق چشم هایت شدن ... دلم در هوای پاییز، یک جایی دور از همه ی ادم ها اتش می خواهد و چای ... اتشی که هی زبانه بکشد و چایی که دلمان را گرم کند ... دلم تو را می خواهد که قدری صمیمانه تر کنارم بنشینی و سرم را روی شانه ات بگذارم ... دلم تو را می خواهد که دست های سردم را در دست هایت بگیری و عشق وجودت را ذره ذره در جانم بریزی ... دلم تو را می خواهد که مرا به سینه ات بچسبانی و سرت را لای موهایم فرو کنی و عمیق نفس بکشی ... اخ که چقدر دلم برای تو تنگ است ... و گاه چه چیزهای ساده ای را ندارم ... و افسوس ... افسوس که نمی دانی حسرت چگونه ادم را می کشد ... و نمی دانی این لحظه ها که بی تو می گذرد و چای کنار اتش، بی تو، چه حالی دارد ... دلم یک جور خاصی تو را می خواهد ... دست هایت را، اغوشت را و نفس گرمت را ... دلم چشم های خسته ات را می خواهد ... ان چشم های معمولی خاص ... و ان نگاه دردمند را ... دلم می خواهد تا اخر دنیا زمان متوقف شود و من سر از راز چشم هایت دراورم ... دلم بی تاب لب هایی ست که اسم مرا با میم مالکیت صدا می زنند ... دلم بی قرار اغوشی ست که می تواند درمان همه ی دردهایم باشد ... دلم برای تو تنگ است ... دلم برای تو و یک فنجان چای در کنار تو تنگ است ... مرد من، پاییز، اتش و چای، همه با تو قشنگ است ... فقط با تو ...
#فرناز_عطایی
به نام او
"دوم دی ماه"
تکه ابری ارغوانی بر روی کوه های منجمد زمستان،
و من به تو می اندیشم ...
معشوق من، مثل همین کوه ها،
مثل ان ابر های ارغوانی ست بر فراز شهر دل من ...
چراغ های شهر چشمک می زنند ...
از پشت این پنجره و در راه،
چراغ های شهر چشمک می زنند ...
تکه ابر ارغوانی و کوه های کبود زمستان
و درخت های قد برافراشته ی عریان را تا بی نهایت دوست دارم ...
و عطر تو را، که گویی از خودم متبلور می شود ...
اکنون که این عاشقانه واژه واژه جان می گیرد،
موسیقی ملایمی در پس ذهنم مرور می شود
و تو عزیزم،
تصویرت را که بیاد می اورم،
دلم هر لحظه هزاربار برایت تنگ می شود! ...
#فرناز_عطایی
به نام او
من ...
من دوستت داشتم ...
نمی توانم بگویم دوستت دارم ...
من
فقط به طرز اسفناکی قرار ندارم ... یک بی قراری مزمن، چسبیده به این
روزهایم، در امتداد روزهای گذشته ... من فقط تو که رد می شوی، پرت می شوم
... پرت می شوم در خطوط درهم قدم هایت و دلم هی پیچ می خورد ... من فقط از
کنارم که می گذری، هوس لمس گونه ها و صورت انکارد شده ات گیجم می کند ...
من فقط تو که می گذری، چشم هایم را می بندم و عطر ان روزها را نفس می کشم
... من فقط وقتی که هستی، نبضم تند می زند، فشارم می افتد و در هم می پیچم
از شور تو ... می دانی من، دوستت داشتم ... نمی توانم بگویم دوستت دارم ... راستی مگر این ها عشق نیست؟! ...
#فرناز_عطایی
عقل بیهوده
سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر
شاید و اما دارد
با نسیم سحری
دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته
چرا اینهمه رسوا دارد
در خیال آمدی
و آینه ی قلب شکست
آینه تازه از
امروز تماشا دارد
بس که دلتنگم
اگر گریه کنم می گویند
قطره ای قصد
نشان دادن دریا دارد
تلخی عمر به
شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام
خوشی گردش دنیا دارد
عشق رازیست
که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که
خدا با من تنها دارد.
سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد
اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد
من و تو پنجرههای قطار در سفریم
سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد
ببر به بیهدفی دست بر کمان و ببین
کجاست آنکه دلش را سپر نخواهد کرد
خبرترین خبر روزگار بیخبریست
خوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد
مرا به لفظ کهن عیب میکنند و رواست
که سینهسوخته از «می» حذر نخواهد کرد.
"فاضل نظری"
یک نفر باید باشد که
بدون ترسِ ِ هیچگونه قضاوتی برایش همه چیز را تعریف کنی
تمام حرف هایی که دارد آرام آرام درونت می گندد را به زبان بیاوری
از آن حرف هایی که شب ها موقع خواب به بی رحمانه ترین شکل ممکن به سرت هجوم می آورند
و رسالتشان این است که خواب را از تو بگیرند
حرف هایی که وسط قهقهه هم اگر یادشان بیوفتی لال می شوی!
یک نفر که وقتی تو دهن باز کردی نگوید آره می دانم، اصلا یک نفر باشد که هیچ چیز نداند
یک نفر باشد در این دنیا که نصیحت را بلد نباشد...
یک نفر که وقتی برایش تعریف میکنی که کارم دارد به جاهای باریک می کشد،
پوزخند نزند، به شوخی نگیرد
جدی بگیرد، خیلی هم جدی بگیرد،
آنقدر که یک سیلی جانانه مهمانت کند و با تمام قدرت اش بزند زیر گوشت
یک نفر که تجربه ی هیچ چیز را نداشته باشد،
مثل همه ی آنهایی که خود را علامه دهر می دانند نباشد!
وقتی که برایش تعریف میکنی دستپاچه شود، گوش بدهد،
برایت فتوای ابوموسی اشعری صادر نکند،
راه کار ندهد، فقط گوش کند ..
یک نفر که بداند این چیزهایی که تو تعریف میکنی جواب منطقی ندارد،
اصلا منطق در مقابل این حرف ها بیچاره است
خیلی از آدم ها میخواهند حرف بزنند صرفا برای اینکه دردشان آرام بگیرد
بعضی آدم ها درونشان روی کمربند زلزله است،
گاهی حرف می زنند تا ویرانی زلزله درونشان را به تعویق بیاندازند
حرف زدن گاهی مُسکن است،
آدم ها گاهی حرف می زنند نه برای اینکه چیزی بشنوند، نه اینکه کمک بخواهند
حرف می زنند که ویران نشوند
حرف می زنند که آرام بگیرند
مانند کسی که خود می داند چه روزی قرار است بمیرد، آرام می گیرند.
به قول آن رفیقمان که می گفت:
حرف هایی در دلم هست که حاضرم فقط به کسی بگویمشان که قرار است فردا بمیرد ...
همین.
"پویان اوحدی"
🌹❤️ ایا تو اینجایی؟! ...
امشب حرف های بسیاری می خواهند ابراز شوند ...
امشب زمان با من حرف می زند ...
امشب ان دریچه را می بینم ...
حسی در اینجا وجود دارد ...
حسی که مسحور می کند ...
اوه، ایکاش می توانستم بگویم دقیقا چیست! ...
خاطرات مرا دوره کرده اند ...
من گم شده ام ...
صدایی مرا درهم می پیچد ...
مرا درهم می شکند ...
ارواح آواره در من حلول می کنند ...
اینجا دریچه ایست ...
اینجا، زمان با من حرف می زند ...
نمی توانم خودم و تو را پیدا کنم ...
حسی اینجاست ...
حسی که مسحور می کند ...
اوه، ایکاش می توانستم بگویم دقیقا چیست ...
ایا تو اینجایی؟! ...
ایا وجود داری؟! ...
امشب حرف های بسیاری می خواهند ابراز شوند ...
دریچه انجاست ...
و ارواحی که مرا دوره کرده اند ...
سعی می کنم تعادلم را حفظ کنم ...
موجی سنگین ما را می کِشد ...
ایا ما اینجاییم؟! ...
ایا ما وجود داریم؟! ...
من خود گم شده ام را حس نمی کنم ...
و تو را نیز ...
ما روی امواج بالا و پایین می شویم ...
و انها از روحشان در ما می دمند ...
ما در جاذبه حل می شویم ...
ای کاش تو اینجا بودی ...
نگاهم در جست و جوی ردی از تو می دود ...
من در روح تو می دمم،
و تو نیز ...
و من خواهم مرد! ...
ایکاش می توانستم بگویم چه حسی ست ...
ایا تو اینجایی؟! ...
ایا وجود داری؟! ...
ما حول دریچه می گردیم ...
و باز، پس زده می شویم ...
ما گم شده ایم ...
زمان چیزغریبی ست ...
حسی اینجاست ...
حسی که مسحور می کند ...
اوه، ایکاش می توانستم بگویم دقیقا چیست ... 🌹❤️
" فرناز عطایی "
___________________________________________________
ارسالی از سولانژ_ نویسنده جدید پاتوق عشق
اگر شما هم با شوهری که از لحاظ احساسی بسته است زیر یک سقف زندگی میکنید، این مطلب را بخوانید. تجربه روبهرو شدن با زنها و مردهای زیادی که این مشکل را به دفتر مشاوره من میآوردند باعث شده بتوانم قانونی برای شناخت مردهای نفوذناپذیر تنظیم کنم.
گاهی فکر میکنید مثل یک سنگ نفوذناپذیر است. مردی که تصور میکردید با عشق شما را انتخاب کرده، انگار قرار نیست هیچ تلاشی برای اثبات علاقهاش به شما به خرج دهد. اغلب ما مردهای نفوذناپذیر را مردهایی عاشق اما سنتی میدانیم که ابراز احساسات را یاد نگرفتهاند و البته اغلبمان تصور میکنیم اگر یک تنه برای باز کردن گارد احساسی چنین مردی تلاش کنیم، دیر یا زود موفق میشویم.
اگر شما هم با شوهری که از لحاظ احساسی بسته است زیر یک سقف زندگی میکنید، این مطلب را بخوانید. تجربه روبهرو شدن با زنها و مردهای زیادی که این مشکل را به دفتر مشاوره من میآوردند باعث شده بتوانم قانونی برای شناخت مردهای نفوذناپذیر تنظیم کنم و راههای میانبری را برای تغییر دادن مردی که خودش مایل به تغییر است اما نمیتواند کاری برای خود کند را پیدا کنم. من در این مطلب این قانونها و راهها را با شما در میان میگذارم.
البته که عشق شما میتواند روی زندگی همسرتان تاثیر بگذارد. عشق شما میتواند حمایت، امنیت، شوق و جراتی را که به آن نیاز دارد تا با دنیای درونی احساساتش روبهرو شود را به او بدهد.
اما تمامی تلاشها، صحبتها، اشکها و گریههایتان هرگز موثر واقع نخواهد
شد، مگر آنکه او نیز نسبت به رشد شخصی و پیشرفت و موفقیت خودش متعهد باشد و
باید خودش هم بخواهد، تنها در این موقع است که میتوانید کمکش کنید.
همکاری و به عهده گرفتن رشد احساسی یک مرد در جهت کمک به رشد احساسی و عاطفی او، موضوعها و مقولاتی جداگانه و متفاوت هستند.
بسیاری اوقات که ما زنها ادعا میکنیم به مردها کمک کردهایم تا از لحاظ
احساسی باز شوند، در واقع با خود چندان صادق نبودهایم. در چنین مواقعی
بهتر است بگوییم سعی میکنیم به زور او را از لحاظ احساسی باز کنیم.
اما او سخت در احساسات خود چسبیده است که مبادا باز شود. همان گونه که پیشتر گفتیم، اغلب زنها با پرکردن جاهای خالی رابطه، در واقع پارو زدن را به تنهایی برعهده میگیرند. بخشی از یک رابطه سالم، دانستن این موضوع است که کدام مرد میخواهد و مایل است به او کمک کنید و کدام مرد نمیخواهد به او کمک شود.
یک بار زوج جوانی که در چند قدمی طلاق بودند برای مشاوره به دفتر من
آمدند. زن شکایت میکرد که علیرغم تلاشهایش، همسرش همچنان از اینکه از
لحاظ احساسی کمی بازتر باشد و بیشتر احساساتش را ابراز کند، امتناع
میکند. وقتی از آن مرد خواستم نظراتش را در این باره بگوید، گفت: «من
هیچوقت از او نخواستم که من را اصلاح کند!»
یکی از بزرگترین
اشتباهات زنها این است که بدون آنکه به اطلاع نامزد یا همسرشان برسانند،
برای رابطه خودشان دستور جلسهای صادر میکنند و یک تنه برای اجرای آن دست
و پا میزنند. ممکن است فکر کنید همسرتان نیاز دارد بیاموزد که
چگونه باید ارتباط خوبی برقرار کند یا آسیبپذیرتر باشد و با احساسات و
عواطف خود تماس بیشتری داشته باشد، اما آنچه او فکر میکند مهمتر است.
وقتی بدون آنکه به همسرتان بگویید تصمیم میگیرید که رابطهتان باید در چه سمت و سویی حرکت کند، نه تنها برای او احترامی قائل نبودهاید، بلکه خود را آبستن یأس، سرخوردگی و دلشکستگی بزرگی کردهاید، بنابراین قبل از آنکه به این موضوع بپردازید که چگونه به همسران در این رابطه کمک میکنید، باید از خود بپرسید که آیا میخواهد و مایل است یا نه؟ بهترین راه رسیدن به این پاسخ چیست؟ جواب بسیار ساده است؛ از او بپرسید. برای پرسیدن این سوال هم میتوانید مراحلی که در ادامه میآوریم را طی کنید:
یک لیست تفاهم درست کنید و این موارد را در آن بیاورید:
_ دوست داشته باشد از احساسات و عواطف خود صحبت کند.
_ روی رشد شخصی خود قبلا کار کرده باشد.
_ از عشق ورزیدن و مهربان بودن لذت ببرد.
_ تفکری انعطافپذیر داشته باشد.
در این مورد دقیق باشید و با روشنی و وضوح کامل صحبت کنید و بپرسید که آیا خود او فکر میکند همسر ایدهآلی برای شما هست یا نه.
مراقب باشید از جانب او صحبت نکنید و بگذارید خودش نظراتش را توضیح دهد.
این کار را انجام دهید تا ببینید که آیا فقط صحبت میکند یا بهراستی ویژگیهایی که شما دنبالش هستید را از خود نشان میدهد؟ چنانچه پاسخ این سوال مثبت بود به رابطه با او ادامه دهید.
برای مثال دوست دارم یاد بگیرم هر وقت احساس فشار میکنم، تقاضای کمک کنم به جای آنکه تمام بارها را تنها به دوش بکشم و...
هدف از این تمرین، آن است که ببینید نامزد یا همسرتان انگیزه دارد تا از لحاظ احساسی باز شود یا نه. تعیین این اهداف میتواند به او کمک کند تا به رشد شخصی خود پایبند باشد.
این توافقها به منزله قوانینی هستند که ملزم به رعایت آنها هستید تا به اهداف خود برسید. این کار هماهنگی رابطهتان را تضمین میکند.
این کار به شما کمک میکند تا دررابطه با خواستههایتان گویاتر باشید.
9 - همین که نامزد یا همسرتان متعهد شد تا روی باز بودن احساسی خود کار کند، میتوانید با اعتماد به نفس کامل به او کمک کنید؛ چرا که میدانید او هم مایل است مثل عضوی از یک تیم با شما همکاری کند.
یادتان نرود که « برای آنکه زندگیتان موفق باشد، به دو انسان متعهد نیازمند است نه یکی! » پس خیال اینکه شما با تواناییها و صبوریتان میتوانید شوهرتان را تغییر دهید را از سرتان بیرون کنید. حتی خیال اینکه صرف عاشق بودن به یک مرد انگیزه هر تغییری را میدهد را هم از سرتان بیرون بیاورید. درست است که یک مرد بهخاطر عشق حاضر به انجام خیلی کارها میشود.
اما اگر ویژگیهای شخصیتیاش سد راهش باشد، حتی احساس قدرتمندی مثل عشق یا حتی ترس نسبت به ازدست دادن هم نمیتواند کمکی به او و البته شما کند. پس خودتان را فریب ندهید و بهجای اینکه بخواهید از صفر تا صد ماجرا را خودتان تغییر دهید، با یک انتخاب درست با مردی زیر یک سقف بروید که توان تبدیل شدن به کسی که شما میخواهید و آرزو دارید را دارد.
لحظهای فرا میرسد که میخواهید صبورتر باشید و به همسرتان احساس امنیت دهید تا روی پیشرفت خود کار کند اما متاسفانه در برخی روابط، زمانی فرا میرسد که همسرتان نمیخواهد تغییر کند. مراقب این هشدارها باشید:
_ بیش از آنچه او به خود عشق میورزد، شما به او عشق میورزید.
_ رفتار، نگرش و برخورد همسرتان به زندگی برخوردی است منفی و از روی عجز و درماندگی.
_ دیگران را بهخاطر مشکلاتش سرزنش میکند و از پذیرفتن مسئولیت نقشی که خود در این میان داشته، سر باز میزند
_ اعتیادهای مخربی دارد که از رویارویی با آنها و ترکشان سر باز میزند.
_ به طرزی مزمن معتاد به کنترل دیگران است و سر همه موارد با شما یک نبرد قدرت راه میاندازد.
_ به واسطه وقایع گذشته زندگیاش، احساس گناه میکند و اعتماد بهنفس ندارد.
_ مدام به خاطر رفتارها و برخوردهایش عذر و بهانه میآورد یا میگوید من همینم که هستم.
_ از دریافت مشاوره یا کمک حرفهای برای خود یا رابطهاش امتناع میکند.
_ به شما میگوید که نمیخواهد تغییر کند.
شک نکنید که همه مردها گهگاه مرتکب برخی بندهای این لیست میشوند اما اگر نشانههای هشدار متعددی را در رفتارش دیدید و مشاهده کردید که مدت طولانی این نشانهها را بروز میدهد، دیگر میتوانید قاطعانه بگویید که تغییر دادن این مرد آسان یا حتی ممکن نیست. شما حتی بروز گاه و بیگاه این نشانهها را نباید سرسری بگیرید. با نامزد یا همسرتان در رابطه با ترسهایتان صحبت کنید. این ترسها را جدی بگیرید و اگر دو نفری از پس کنترلشان برنیامدید حتما روی کمک حرفهایها حساب کنید.
"عشق"
واژه ی غریبیست عشق...
لحظه ای آبادت میسازد، لحظه ای ویران!
لحظه ای پادشاهی، لحظه ای گدا
پر است از فراز و نشیب، دوری و نزدیکی
تضاد و تفاهم، شک و یقین...
عجیب قدرتمند است و جادو میکند!
خانه ات آباد، ویرانگر لحظه هایم
برقرار باشی در دلم تا همیشه
ای فاتح شبهای با تو بودنم
... ای عشق...
هنوز هم هست عشقِ واقعی .....
قرارمان این شب ها که نیستی...
باشد پای تابیدن های ماه....
حواسم هست که توهم همان ماهی رامی بینی
که من میبینم اینجا... بدون تو...
قرارمان باشد با ماه...
برساند نگاهم رابه نگاهت...
بی کم و کاست...
عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم...
مطمئن باشم که از خوشی میمیرم...
عشق یعنی وقتی که بی قرارت میشم...
مطمئن باشم که تو میمونی پیشم...
از صمیم قلبم با همه احساسم...
پای تو موندم تا خودمو بشناسم...
وقت دیدار تو زیر نور ماهه...
ما دوتا خوشبختیم راهمون کوتاهه...
تو ماه منی بتاب و بمون...
دلم روشنه به آیندمون...
چه آرامشی تو رفتارته...
دلم تا ابد گرفتارته...
عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم...
مطمئن باشم که از خوشی میمیرم...
عشق یعنی وقتی که بی قرارت میشم...
مطمئن باشم که تو میمونی پیشم...
عشــــــــــــق یعنی.....
❇️ زندگی، قبل از هرچیز زندگیست. گل میخواهد، موسیقی میخواهد، زیبایی میخواهد. زندگی، حتی اگر یکسره جنگیدن هم باشد، خستگی در کردن میخواهد. عطر شمعدانیها را بوییدن میخواهد. خشونت هست، قبول؛ اما خوشونت، اصل که نیست، زایده است، انگل است، مرض است. ما باید به اصلمان برگردیم!
زخم را که مظهر خشونت است با زخم نمیبندند. با نوار نرم و پنبه پاک میبندند، با محبت، با عشق..
#نادر_ابراهیمی
من از تمام آسمان یک باران را میخواهم…
از تمام زمین یک خیابان را…
و از تمام تو…
یک دست که قفل شود در دست من…
و یک قلب که تا ابد سرشار از عشق من باشد :)
بعضی آدم ها را نمیشود داشت
فقط میشود یه جور خاصی دوستشان داشت
بعضی آدم ها اصلا برای این نیستند که برای توو باشند یا تو برای آنها!
اصلا به آخرش فکر نمیکنی
آنها برای اینند که دوستشان بداری
آن هم نه دوست داشتن معمولی و نه حتی عشق!
یه جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست...!
این آدم ها وقتی که دیگر نیستند هم
در کنج دلت تا ابد یه جور خاص دوست داشته خواهند شد....
آرام باش ،ما تا همیشه مال همیم ، همیشه عاشق و یار همیم
آرام باش عشق من ، تو تا ابد در قلبمی ، تو همه ی وجودمی
بیا در آغوشم ، جایی که همیشه آرزویش را داشتی ، جایی که برایت سرچشمه آرامش است
آغوشم را باز کرده ام برایت ، تشنه ام برای بوسیدن لبهایت
بگذار لبهایت را بر روی لبانم ، حرفی نمیزنم تا سکوت باشد بین من و تو و قلب مهربانت
خیره به چشمان تو ، پلک نمیزنم تا لحظه ای از دست نرود تصویر نگاه زیبای تو
دستم درون دستهایت ، یک لحظه رها نمیشود تا نرود حتی یک ذره از گرمای دستان لطیف تو
محکم فشرده ام تو را در آغوشم ، آرزو میکنم لحظه مرگم همینجا باشد ، همین آغوش مهربانت
چه گرمایی دارد تنت عشق من ، رها نمیکنم تو را تا همیشه باشی در کنار قلب من
قلب تو میتپد و قلب من با تپشهای قلبت شاد است ، هر تپشش فریاد عشق و پر از نیاز است
آرامم
، میدانم اینک کجا هستم ، همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم ،همانجایی که
انتظارش را میکشیدم و هر زمان خوابش را میدیدم آن خواب برایم یک رویای
شیرین بود….
در آغوش عشق ، بی خیال همه چیز ، نه میدانم زمان چگونه میگذرد و نه میدانم در چه حالی ام
تنها میدانم حالم از این بهتر نمیشود ، دنیای من از این عاشقانه تر نمیشود
گرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکت
عشق
است که اینک من و تو را به این حال و روز انداخته ، عشق است که اینک ما را
به عالمی دیگر برده ، عشق است که من و تو را نمیتواند از هم جدا کند
هیچگاه
خیلی آرامم ، از اینکه در آغوشمی خوشحالم
بودنت را دوست دارم
وقتی مرا دربر میگیری
و به آغوشت سفت مرا می فشاری
وادارم می کنی که به هیچ کس فکر نکنم
جز تو !!!
اما تو ای مهربانم!
میدانی! وقتی لبخند بر لبانت نقش می بندد،
دنیا دیگر، برایم معنایی نمی یابد.
.
.