خیابانی که از دیدار تو باز می گشت
به باغهای گریه رسید
آرزو نوری
خیابانی که از دیدار تو باز می گشت
به باغهای گریه رسید
آرزو نوری
تازه ترین عکس ات را بفرست
چشمهایت پیدا باشد
و دست هایت
به پستخانه برو
عکس را در پاکتی بگذار
و آن را
به عطر تن ات
آغشته کن
بگذار این عکس
از شهرهایی که بین ما است بگذرد
بگذار فاصله را
پشت سر بگذارد
و وقتی به دست من می رسد
نشانی تو را داشته باشد
آرزو نوری
تُ همان…
عطر گل یاس و نسیم سحری…
که اگر صبح نباشی…
نفسی در من نیست…
بیا باهم یک بازی قشنگ کنیم
که جایزه ش بوسه باشد
مثلا
چشمهایم را ازپشت سرم بگیر وبگو من کی ام؟
هرجواب اشتباه یک بوسه
نامردم اگراسم همه هفت میلیارد انسان دنیارا صدا نزنم…
منتظرم
یک نفر بیاید که حواسش یک سره،
در حیاط خیال من ول بچرخد
یک نفر که در حوض رویایم تن بشوید
یک نفر که یک نفر نباشد،
یک دُنیا باشد
حواسم پرت زیبایی ات شد !
منِ دست و پا چلفتی
نصف بیشتر شعرم را ریختم زمین!
فقط ماند…
یک دوستت دارم ساده !
دستم را که بی هوا میگیری
دلم را هوایی میکنی …
با تو پرواز ، پر نمیخواهد !!
ﻫﻮﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﻨﺎﻥ ﮔﯿﺞ ﺷﻮﻡ ﺍﺯ ﺗــﻮ …
ﭼﻨﺎﻥ ﻣﺴﺖ ﺷﻮﯼ ﺍﺯ ﻣـﻦ
ﺯﻣﯿﻦ ﺳﺮﮔﯿﺠﻪ ﺑﮕﯿﺮﺩ …
ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ” ﻣـﺎ” ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻋﺎﺷﻖ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﯿﻢ
تو نهایتِ عشقی
نهایتِ دوست داشتن
و در لابلای این بی نهایت ها
چقدر خوشبختم
که تو سهم قلب منی ❤️
کمی برایم
عشق دم کن
عطر عاشقانه اش
با من
قند بوسه هایش
با تو …
چشمهام را باز کرده بودم رو به سقف خاکستری. دست و پام شل بود و سنگین. مفصلهام با هر حرکت تَق تَق صدا میکرد. دیدم میل به برخاستن ندارم. پیچیدم به پهلو و پاهام را جمع کردم توی شکمم، مثل جنین و توی تاریکی اتاق حس کردم دارم داخل رحم مادرم غلت میزنم؛ امن، محفوظ، گرم و بیخاطره.
تنها فرقش این بود که میدانستم دیر یا زود بیرونم میکشند و منتظر میمانند که از فقدان این امنیت جیغ بکشم تا بپیچندم لای ملافهای سفید و پرتم کنند توی جریان عادی زندگی... همینقدر متضاد، همین قدر بیملاحظه!
امنیت رنج را، معنای سعادت را، خوشا آن کس که به خوابی عمیق فرو رفته است!
خواب سکهایست که بهای هر چیز را میپردازد. ترازوییست که وزن همه آدمیان در کفههایش یکسان است؛ فقیر و غنی و دارا و ندار، همه به یک اندازه!
آندری تارکوفسکی
یادت نرود ما به هم احتیاج داریم
باور کن...
برای رسیدن ها و فرار کردن ها
برای ساخته شدن ها و ثبت کردن ها
ما به هم احتیاج داریم
وگرنه من و تو کی را دوست داشته باشیم؟
یا مثلا با کی حالمان خوب شود
من به تو فکر می کنم!
به تو احتیاج دارم
وگرنه دیگر فکر هم نمیکنم واقعیتش را بخواهی من به دلیل اعتقاد دارم.
دلیلِ من تویی؛
تو را نمیدانم!
من الان دلم کیک شکلاتى میخواد
الان میخواد؛ ندارم ولى! لواشک دارم ولى کیک شکلاتى ندارم !
باید تا فردا که قنادى ها باز میکنن، صبر کنم. معلوم هم نیست دیگه فردا دلم کیک شکلاتى بخواد!
من فقط میدونم که الان دلم کیک شکلاتى میخواد و ندارم، پس قبول میکنم که ندارم.
ولى خب دلم میخواد، اما ندارم!
یه روز مامانم اومد خونه، کلا دکور خونه رو تو ده دقیقه عوض کرد؛ زنگ در رو زدن! هول شد از خوشحالی...گفت چشماتو ببند.
چشمامو بستم. دستمو گرفت برد دم در، در رو باز کرد. گفت حالا چشماتو باز کن! چشمامو باز کردم دیدم یه پیانو یاماها مشکى، همونى که ده سال قبلش هزار بار رفته بودم از پشت ویترین دیده بودمش دم در بود...
حالا نمیدونم همون بود یا نه اما همونى بود که من ده سال قبل واسه داشتنش پرپر زده بودم! خیلى جا خورده بودم.
گفت چى میگى؟ گفتم چى میگم؟ میگم حالا؟ الان؟ واقعا حالا؟
بیشتر ادامه ندادم...
پیانو رو آوردن گذاشتن اون جاى خالى تو خونه که مامان خالى کرده بود، من هم رفتم تو اتاقم... نمى خواستم بزنم تو پرش ولى هزار بار دیگه هم از خودم پرسیدم آخه حالا پیانو به چه درد من مى خوره! من که خیلى ساله از داشتنش دل کندم.
ده سالى تو خونمون خاک خورد و آخرش هم مامانم بخشیدش به نوه ى عموم...
یه روز اولین عشق زندگیم که چهارده سال ازم بزرگتر بود رفت فرانسه! اون جا با یه زن فرانسوى ازدواج کرد. منم که نمیخواستم قبول کنم از دست دادمش شروع کردم واسه خودم داستان ساختن
ته داستانم هم اینطورى تموم مى شد که یه روزى برمیگرده...
بعد از هفت سال خیالبافى دیدم چاره اى ندارم جز اینکه با واقعیت مواجه شم! شروع کردم به دل کندن... من هى دل کندم و هى خوابش رو دیدم که برگشته، تا اینکه بلاخره واقعا دل کندم!
چندسال بعدش تو فیسبوک پیدا کردیم همو. اومد حرف بزنه، گفتم حالا؟ واقعا الان؟ من خیلى وقته که دل کندم!
من فکر میکنم
حتی اندوه هم باید هم شأنِ دلت باشد!
به عمق ِ چشم هایت و زیبایی لبخندت!
من فکر میکنم اندوه ها هم نقاب دارند
و گاهی
باید غمت را بی نقاب ببینی.
ببینی این غم،
اندازه ی بزرگی دلت هست؟
به زلالی ِ اشک هایی که برایش ریختی هست؟
گاهی
دلت را ببر پشتِ پنجره ی رو به خیابان
و بتکانش...
قانون خاطرات می گوید هر چیزی را که برای اولین بار در زندگی تجربه می کنیم، در ذهنمان تبدیل به یک حفره عمیق می شود، حفره ای که هرگز جایش با هیچ خاطره دیگری پر نخواهد شد. اولین ها هر چقدر هم کهنه و قدیمی باشند در ذهنمان حک شده اند. آنقدر پررنگ هستند که تمام تکرارهای بعد از آن هم نمی توانند خاطراتش را کمرنگ کنند. درست مثل اسم معلم کلاس اول که در ذهنمان پررنگ تر از معلم های دیگر است! اولین ها علایق و نفرت های ما را میسازند. مثل مزه اولین خرمالویی که خورده ایم، اگر نارس و گس باشد و دهنمان را جمع کند دیگر هیچوقت خرمالو نمی خوریم و اگر شیرین و رسیده باشد از محبوبترین میوه هایمان می شود..
اما در زندگی همه چیز به سادگی دوست داشتن یا دوست نداشتن یک خرمالو نیست، گاهی اولین ها مسیر زندگیمان را کاملا تغییر می دهند. اولین اعتماد، اولین خواستن، اولین دوست داشتن باعث شکل گیری ذهنیتی در ما می شود که عوض کردن آن گاهی سال ها طول می کشد. هیچ انسانی گوشه گیر، ترسو، بی اعتماد، بدبین و تنها به دنیا نیامده است؛ تجربه اولین اتفاقات در زندگی هر انسانی باعث به وجود آمدن تفاوت در دیدگاه و زندگی آن ها می شود. اولین ها باعث می شوند آدم ها بخواهند دوباره آن اتفاق خاص را تجربه کنند یا از آن فراری باشند. مراقب اولین ها باشید "اولین ها همیشه ماندگارند"
#حسین_حائریان
آدم کسی که دوستش داره رو یادش نمیره
فقط یاد میگیره
کمتر راجع بهش حرف بزنه، کمتر فکر کنه
تا کمک کنه دلش کمتر تنگ بشه
همین...
گوش کردی؟
یادش نمیره...
ما مدتهاست مرده ایم،
یعنی از وقتی که دیگر نتوانستیم استفاده برسانیم.
آنچه از ما باقی مانده فقط وجود بی ارزشی پس از مرگ است،
چندساعتی که باید تلف شود.
🕴ژان پل سارتر
📚 مرده های بی کفن و دفن
برید بهش بگید وقتی فهمیدم ناراحت میشی حرمت نگه داشتم و بیخیال شدم، ولی تو...
دل ما دل نیست؟
همون لحظه که دوست داشتن به عادت دوست داشتن تبدیل شد برو
اگر بمونی با بدترین بی تفاوتی ها و بی اهمیتی ها روبرو میشی که دلت هزاربار میشکنه
واسه فراموش کردن یه آدم باید دل داشته باشی ولی مشکل اینجاست که دلتو پیشش جا گذاشتی...
نرسیدن خیلی تلخ تر از، از دست دادنه. اونی که از دست می ده باخاطره هاش زنده اس،ولی اونی که نمی رسه همش دلش واسه کسی تنگ میشه که هیچ وقت نبوده
چه خوب بود اگر همه چیز رو میشد نوشت.
اگر میتوانستم افکار خودم را به
دیگری بفهمانم میتوانستم بگویم. نه یک احساساتی هست یک چیزهایی هست که نه
میشود به دیگری فهماند نه میشود گفت. آدم را مسخره میکنند. هر کسی مطابق
افکار خودش دیگری را قضاوت می کند. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان
است
برای هم آرزوهای خوب بخواهیم به شیرینی طعمِ خیال، وقتی شوق و تمانای اجابت سرتا پای وجودمان را در بر میگیرد.باورهایی بزرگ ببخشانیم به وسعت آفتاب مهربانی تابیده بر قلب کوچکمان تا ویران شود دیوار بلند ناباوری که در دل و جانمان رخنه انداخته اند. برای هم ترک عادت های کهنه ی دل و حال و هوایی به دور از بغض و وحشت از تنهایی آرزو کنیم تا ترس از روزهای سخت پیش رو ما را اسیر رابطه های غلط و آدم های نادرست نکند. برای هم امیدهایی ماندگار آرزو کنیم حتی ذره ای کوچک، که همین کمترین ها بزرگترین و قشنگترین فرداها را می سازند. برای هم آرزوهای خوب بخواهیم از ته دل، حتی با دلی شکسته بی چشمداشت و از یاد نبریم همینکه حال دل و لحظه هایمان کوک باشد و بدرخشد هر روزمان عید است...
آدم هر قدر بیشتر بفهمد، تنهاتر می شود.
یک عمر با ترس هایمان زندگی کردیم. با ترس هایی که توی مغزمان فرو کرده اند. این تنها چیزی است که یاد گرفته ایم.
اگر از بچگی می گذاشتند وقتی دلمان می خواهد فریاد بزنیم و آن را توی گلویمان خفه نکنیم، وضعمان بهتر از این بود.
در زندگی هر کس
مرزی وجود داره که
اگه ازش عبور کنی،
دیگه برگشتی وجود نداره
و نمیتونی آدم قبل بشی؛
و این رو بهش میگن
" حریم غیر قابل برگشت "
جوری شدم که ن حوصله حرف زدن دارم ن تحمل سکوت
آدم میتونه تو زندگیش بارها عاشق شه ، اما نمى تونه دوبار عاشقِ یه نفر بشه ، به آدمهایى که از زندگیتون میرن ، فرصتِ برگشت ندین
با خودم قرار گذاشتم دیگه دلتنگ نشم
اما دلتنگی من قوی تر از این حرفاس
فکرش رو بکن. یک روزی به جایگاهی میرسی که تمام آدمایی که تو رو از دست
دادن افسوس میخورن اما تو خوشحالی که آدمای بی ارزش زندگیت رو پشت سر
گذاشتی و بی محابا به سمت اهدافت رو به جلو حرکت کردی!
من فکر میکنم
موفقیت اینجوری رقم میخوره که تو کاریو که بهش مطمئن نیستی انجام ندی ولی
کاری که بهش مطمئنی رو به هر قیمتی شده انجام بدی!
حواست باشه زندگی انقدر طولانی نیست که وقت کنی بدهیاتو با خودت صاف کنی!
تو به خودت بدهکار نباش دیگه هیچی مهم نیست!
تو را باید کمی بیشتر دوست داشت
کمی بیشتر از یک همراه
کمی بیشتر از یک همسفر
کمی بیشتر از یک آشنای ناشناس!
تو را باید...
اندازه تمام دلشوره هایت
اندازه اعتماد کردنت
زن شدنت
تو را باید با تمام حرف هایی که در چشمانت موج میزند
با تمام رازهایی که در سینه داری دوست داشت
تو را باید همانند یک هوای ابری
یک شب بارانی
یک آهنگ قدیمی
یک شعر تمام نشدنی
همانند یک ملو درام کلاسیک عاشقانه ی فرانسوی
همانند یک آواره عاشق دوست داشت!
تو را باید هنگامی که موهایت را تاب میدهی
هنگامی که پشت پنجره اتاق خاطرات ات...
چشم میدوزی به برگ های روان پاییز
هنگامی که دیوار شب را با سکوت ات میشکنی
هنگامی که آغوشی میخواهی از جنس آرامش
تو را باید فراتر از لمس تن ات دوست داشت
فراتر از اختلالات هورمونی!
برای دوست داشتنت باید غرور را پشت درب خانه رها کرد!
باید سر میز شام بوی ادویه را از لبانت چید
برای دوست داشتنت...
باید تمام تعاریف مردانه را کنار گذاشت بانو!
#علی_سلطانی
خوش به حالتون که فراموش میکنین....ما
معمولیا تا مغز استخوان یادمون می مونه...
تجربه میگه به هیچ چیز اونقدر دل نبند که نبودش ویرانت کنه ولی دل رو چه به تجربه و این حرفا
دل کار خودشو میکنه هر چقدر عقل مخالف باشه :)
آنکه مست آمد و دستی به دلِ ما زد و رفت
خـواسـت تـنـهـایـی مـا را بـه رخ مـا بکـشـد!
انتظار خیلی سخته ، منم گاهی اونقدر منتظر میشم که یه نفر بیاد من رو از تمام تنهایی و سختی ها نجات بده اما در آخر متوجه میشم اونی که میتونه خیلی وقته نیست ...
دیشب داشتم فکر میکردم، حالا که همه چی تموم شده،حالا که مدت هاس همدیگه رو ندیدیم، حتی با هم حرفم نزدیم، حالا که با چشمای خودم رفتنت رو دیدم، که دلم شکست که خودم شکستم...
حالا که میدونم هیچوقت، اون قدری که میگفتی، دوسم نداشتی...
با همه ی اینا اگه برگردم عقب،اگه ببینمت، بازم دلم می لرزه؟!
چشمامو بستم سعی کردم تورو به یاد بیارم...
حرفات ...
صدات ...
اولین باری که اسممو صدا کردی...
آخرین باری که گفتی برم
آخرین لحظه ....
رفتنت ...
قلبم که تیر کشید چشمامو باز کردم
چرا دوست داشتنت انقدر دردناکه؟!
بغضمو قورت دادم
زل زدم به دیوار رو به روم
فکر کردم اگه برگردی عقب،
بازم بهم میگی دوسم داری؟!
من پشیمون نیستم از چیزی
اگه هزاران بارم برگرد باز تو رو زندگیم میدونم و بی مهابا عاشقتم
فارغ از دنیا و ادماش ...
فارغ از اینهمه درد و مشکل و سختی
میدونی ؟ مشکلا با تو اسون میشه
آدم یه وقتا به چه چیزایی فک میکنه...