خیابانی که از دیدار تو باز می گشت
به باغهای گریه رسید
آرزو نوری
خیابانی که از دیدار تو باز می گشت
به باغهای گریه رسید
آرزو نوری
تازه ترین عکس ات را بفرست
چشمهایت پیدا باشد
و دست هایت
به پستخانه برو
عکس را در پاکتی بگذار
و آن را
به عطر تن ات
آغشته کن
بگذار این عکس
از شهرهایی که بین ما است بگذرد
بگذار فاصله را
پشت سر بگذارد
و وقتی به دست من می رسد
نشانی تو را داشته باشد
آرزو نوری
منتظرم
یک نفر بیاید که حواسش یک سره،
در حیاط خیال من ول بچرخد
یک نفر که در حوض رویایم تن بشوید
یک نفر که یک نفر نباشد،
یک دُنیا باشد
هر صبح …
بوی تو می دهد پیراهنم !
بس که تمامِ شب ،
تنگ در آغوش گرفته ام ؛
خیالت را …!
هر صبح …
بوی تو می دهد پیراهنم !
بس که تمامِ شب ،
تنگ در آغوش گرفته ام ؛
خیالت را …!
خیلى زیباست
کسى رو پیدا کنى که
باعث بشه مشکلاتت
رو فراموش کنى
عشق همان عطری ست
که از تو بر شانه ام می ماند
عطر نیستی که پریدن بدانی
تو را از من بشویند
آب میروم..
من خودمو تو لحظه های با تو بودن جا گذاشتم وگرنه این همه فکر بهت طبیعی نیست
واسه فراموش کردن یه آدم باید دل داشته باشی ولی مشکل اینجاست که دلتو پیشش جا گذاشتی...
نرسیدن خیلی تلخ تر از، از دست دادنه. اونی که از دست می ده باخاطره هاش زنده اس،ولی اونی که نمی رسه همش دلش واسه کسی تنگ میشه که هیچ وقت نبوده
چه خوب بود اگر همه چیز رو میشد نوشت.
اگر میتوانستم افکار خودم را به
دیگری بفهمانم میتوانستم بگویم. نه یک احساساتی هست یک چیزهایی هست که نه
میشود به دیگری فهماند نه میشود گفت. آدم را مسخره میکنند. هر کسی مطابق
افکار خودش دیگری را قضاوت می کند. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان
است
برای هم آرزوهای خوب بخواهیم به شیرینی طعمِ خیال، وقتی شوق و تمانای اجابت سرتا پای وجودمان را در بر میگیرد.باورهایی بزرگ ببخشانیم به وسعت آفتاب مهربانی تابیده بر قلب کوچکمان تا ویران شود دیوار بلند ناباوری که در دل و جانمان رخنه انداخته اند. برای هم ترک عادت های کهنه ی دل و حال و هوایی به دور از بغض و وحشت از تنهایی آرزو کنیم تا ترس از روزهای سخت پیش رو ما را اسیر رابطه های غلط و آدم های نادرست نکند. برای هم امیدهایی ماندگار آرزو کنیم حتی ذره ای کوچک، که همین کمترین ها بزرگترین و قشنگترین فرداها را می سازند. برای هم آرزوهای خوب بخواهیم از ته دل، حتی با دلی شکسته بی چشمداشت و از یاد نبریم همینکه حال دل و لحظه هایمان کوک باشد و بدرخشد هر روزمان عید است...
در زندگی هر کس
مرزی وجود داره که
اگه ازش عبور کنی،
دیگه برگشتی وجود نداره
و نمیتونی آدم قبل بشی؛
و این رو بهش میگن
" حریم غیر قابل برگشت "
جوری شدم که ن حوصله حرف زدن دارم ن تحمل سکوت
آدم میتونه تو زندگیش بارها عاشق شه ، اما نمى تونه دوبار عاشقِ یه نفر بشه ، به آدمهایى که از زندگیتون میرن ، فرصتِ برگشت ندین
با خودم قرار گذاشتم دیگه دلتنگ نشم
اما دلتنگی من قوی تر از این حرفاس
فکرش رو بکن. یک روزی به جایگاهی میرسی که تمام آدمایی که تو رو از دست
دادن افسوس میخورن اما تو خوشحالی که آدمای بی ارزش زندگیت رو پشت سر
گذاشتی و بی محابا به سمت اهدافت رو به جلو حرکت کردی!
من فکر میکنم
موفقیت اینجوری رقم میخوره که تو کاریو که بهش مطمئن نیستی انجام ندی ولی
کاری که بهش مطمئنی رو به هر قیمتی شده انجام بدی!
حواست باشه زندگی انقدر طولانی نیست که وقت کنی بدهیاتو با خودت صاف کنی!
تو به خودت بدهکار نباش دیگه هیچی مهم نیست!
تو را باید کمی بیشتر دوست داشت
کمی بیشتر از یک همراه
کمی بیشتر از یک همسفر
کمی بیشتر از یک آشنای ناشناس!
تو را باید...
اندازه تمام دلشوره هایت
اندازه اعتماد کردنت
زن شدنت
تو را باید با تمام حرف هایی که در چشمانت موج میزند
با تمام رازهایی که در سینه داری دوست داشت
تو را باید همانند یک هوای ابری
یک شب بارانی
یک آهنگ قدیمی
یک شعر تمام نشدنی
همانند یک ملو درام کلاسیک عاشقانه ی فرانسوی
همانند یک آواره عاشق دوست داشت!
تو را باید هنگامی که موهایت را تاب میدهی
هنگامی که پشت پنجره اتاق خاطرات ات...
چشم میدوزی به برگ های روان پاییز
هنگامی که دیوار شب را با سکوت ات میشکنی
هنگامی که آغوشی میخواهی از جنس آرامش
تو را باید فراتر از لمس تن ات دوست داشت
فراتر از اختلالات هورمونی!
برای دوست داشتنت باید غرور را پشت درب خانه رها کرد!
باید سر میز شام بوی ادویه را از لبانت چید
برای دوست داشتنت...
باید تمام تعاریف مردانه را کنار گذاشت بانو!
#علی_سلطانی
خوش به حالتون که فراموش میکنین....ما
معمولیا تا مغز استخوان یادمون می مونه...
انتظار خیلی سخته ، منم گاهی اونقدر منتظر میشم که یه نفر بیاد من رو از تمام تنهایی و سختی ها نجات بده اما در آخر متوجه میشم اونی که میتونه خیلی وقته نیست ...
لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ !
های ! نپریشی صفای زلفکم را، دست!
آبرویم را نریزی، دل !
ای نخورده مست !
لحظه دیدار نزدیک است .
مهدی اخوان ثالث
گر چه چون موج مرا شوق ز خود رستن بود
موج موج دل مـــن تشـــنه پیوســتن بــود
یک دم آرام ندیـدم دل خـود را همـه عمــر
بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود
خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما
خواستنها همه موقوف توانستن بود
کاش از روز ازل هیــچ نمی دانستـــم
که هبوط ابدم از پی دانستن بود
چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت
همه طول سفر یک چمدان بستن بود
قیصر امین پور
درد از این بزرگتر داریم مگه ؟
بدبختی از بیشتر میشه مگه ؟
از اینجا سلام میکنم به اونی که گفت درصد امید به زندگیت صفره :)
سایه سنگ بر آینه خورشید چرا ؟
خودمانیم ، بگو این همه تردید چرا ؟
نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن
طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا ؟
طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
آن که خندید چرا ، آن که نخندید چرا ؟
طالع تیره ام از روز ازل روشن بود
فال کولى به کفم خط خطا دید چرا ؟
من که دریا دریا غرق کف دستم بود
حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا ؟
گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم
دلم از دیدن این آینه ترسید چرا ؟
آمدم یک دم مهمان دل خود باشم
ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا ؟
قیصر امین پور
آدم هایی هستند در زندگیتان؛ چگالی وجودشان بالاست... ٬ ٬ "هستن هایشان را.." ردّپا حَک میکنند ٬اینها روی دل و جانت.. وگرنه دنیا پُر است از آن دیگرهای
نمی گویم خوبند یا بد...
افکار
حر ف زدن٬
رفتار
محبت داشتنشان٬
و هر جزئی از زندگی شان امضادار است...
یادت نمیرود
بس که حضورشان پُر رنگ است...
بس که بلدند "باشند"...
این آدمها را٬ باید قدر بدانی...
بی امضایی که شیب منحنی حضورشان ٬همیشه ثابت است...
.
بعضی از آدم ها ترجمه شده اند...!
بعضی از آدم ها فتو کپی آدم های دیگر...!
بعضی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش میرسند...!!
بعضی از آدم ها فقط جدول و سرگرمی دارند...!
بعضی از آدم ها خط خوردگی دارند...!
بعضی از آدم ها را چند بار باید بخوانیم تا معنی آنها را بفهمیم...
و بعضی از آدم ها را باید نخوانده کنار گذاشت...!
از روی بعضی از آدم ها باید مشق نوشت و از روی بعضی از آدم ها جریمه......!!!
«« قیصر امین پور »»
عروسک ها هرگز نمی خندند...
نمی گــــــــــــــریند...
حرف نمی زنند...
قهر نمـــــــــــــــــی کنند...
دوست نمـــــی شوند...
بازی نمـــــــــــــــــی کنند...
اما خوب ادای همه چیز را در می آورند...
و من تنها یک عروسکـــــــــ✘ــــــــم!!!
هیچی قشنگ تر از ان نیست که
وقتی صبح اروم داری چشماتو باز میکنی
ببینی به چشمات زل زده
با انگشتاش گونتو لمس میکنه
و میگه صبح بخیر عشقم …
پایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
ای عشق، ای عزیزترین میهمان عمـر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی
رسم عاشقی این نیست که بگویی مرا دوست داری و بعد از مدتی مرا تنها بگذاری…رسم عاشقی این نیست که مرا به اوج قله احساسات ببری و بعد از همان جا رهایم کنی…این رسمش نیست که پا به پای من بیایی و روزی رفیق نیمه راه شوی…این رسمش نیست که قلبم را بگیری و بازیچه خودت کنی…این رسمش نیست که مرا در آغوش بگیری و هوس را به جای عشق برایم معنا کنی…یک رنگ باش ای تو که ادعا میکنی عاشق ترینی…مغرور نباش ای تو که ادعا میکنی مرا دوست داری… وفادار باش ای تو که در آغاز آشنایی وفاداری در حرف هایت بود…یک دل باش با دلی که تنها برای عشق تو مانده و خط سرخ روی همه کشیده…توکه میگویی مرا دوست داری پس چرا اشکهایم را پاک نمیکنی؟؟؟چرا دلتنگم نمیشوی و مرا صدا نمکنی ؟؟؟بخدا این رسم عاشقی نیست…به خدا این رسم عاشقی نیست…