تو را دوست میدارم
بی آنکه بدانم تو ضرورتِ منی
آب را که مینوشی
هوا را که میبلعی
نمیفهمی جیرهبندی چه مکافاتیست
تنها در نبودِ تو بود
که فهمیدم
دوست داشتنِ تو
مایهی حیات من است…
تو را دوست میدارم
بی آنکه بدانم تو ضرورتِ منی
آب را که مینوشی
هوا را که میبلعی
نمیفهمی جیرهبندی چه مکافاتیست
تنها در نبودِ تو بود
که فهمیدم
دوست داشتنِ تو
مایهی حیات من است…
بودنت را دوست دارم
وقتی مرا دربر میگیری
و به آغوشت سفت مرا می فشاری
وادارم می کنی که به هیچ کس فکر نکنم
جز تو !!!
اما تو ای مهربانم!
میدانی! وقتی لبخند بر لبانت نقش می بندد،
دنیا دیگر، برایم معنایی نمی یابد.
.
.
خلاصه : مسعود مدیر موفق یک شرکت کامپیوتری در استرالیا با دریافت یک
دعوتنامه عجیب راهی ایران می شه . سفری که علاوه بر مرور خاطرات تلخ وشیرین
، پی به راز عجیبی می بره ..
توصیه ی من به شما دانلود این رمان زیبا هست ...