هم آگه و هم ناگه مهمان من آمد او
دل گفت که کی آمد جان گفت مه مه رو
او آمد در خانه ما جمله چو دیوانه
اندر طلب ان مه رفته به میان کو
مولانا
هم آگه و هم ناگه مهمان من آمد او
دل گفت که کی آمد جان گفت مه مه رو
او آمد در خانه ما جمله چو دیوانه
اندر طلب ان مه رفته به میان کو
مولانا
آقای عزیز
١) به همسرت بگو: دوستت دارم!
2) واژه « دوست داشتن » را فقط برای او هزینه کن .
3) همسر تو کریستاله ! مواظب باش او را نشکنی
4)کاری کن که به تو ایمان بیاره ؛
5)تو باید تکیه گاه خوبی براش باشی
6) از عشقت برای او هزینه کن ، نه فقط از ثروتت ؛
7)زیبایی همسرت را ستایش کن؛
8)کارهایی که از توانش بیرونه , به او واگذار نکن ؛
9)او گل خوشبوی بهاری است ، پژمرده اش نکن ؛
10) انتظار نداشته باش همسرت مثل تو باشه ؛
11) با بحث و جدل او را خسته نکن ؛
12) نسبت به همسرت همیشه وفادار باش
13) اقتدار و صلابت را جایگزین خشونت کن
14) همدردی و همدلی او را آرام می کنه؛
15) قبل از انتقاد ازش تعریف کن ؛
16) سربه سرش نگذار
17)اگه به او احترام بذاری , به زندگی امیدوار می شه ؛
18) اگه آزارش بِدی , از تو متنفر می شه؛
19) از دست پختش تعریف کن ؛
20) نیش او نوشه ، ناراحت نشو ؛
21) دل او را نشکن ؛
22) مسخره اش نکن ؛
23)حسادت او را با تحقیر برنیانگیز ؛
24) انگشتان ظریف و صدای نازکش می گویند : " با من ستیز مکن "
25) هر وقت بهت شک کرد ، باصداقت و مهربانی مطمئنش کن ؛
26 ) اگه گفت : « به اندازه دنیا دوستت دارم »؛
27) اگه گفت : تو منو دوست نداری ؛ من بدبختم که با تو ازدواج کردم !
بلافاصله به او بگو : عوضش من خیلی خوشبختم که با تو ازدواج کردم ؛
28) اگه گفت : دلم گرفته تو این خونه ؛
بگو : در اولین فرصت روی دوشم سوارت می کنم تو آسمونا می گردونمت ؛
29) اگه گفت : تو خیلی بدی !
بگو : عوضش تو خیلی خوبی ؛
30) اگه ناز کرد ! نازشو به قیمت گرون بخر ؛
31) اگه گریه کرد ، خیلی دسپاچه نشو فقط نوازشش کن ؛
32) اگه گفت : از دست بچه ها خسته شدم
بگو : بهت حق می دم ! تو خیلی صبوری ازت متشکرم ؛
33) اگه اخم کرد ؛ بهش بگو: اخم نکن، زشت می شی؛
34) اگه باهات قهر کرد ! بگو: قهرت هم مثل مهرت قشنگه؛
35) اگه از مادر و خواهرت شکایت کرد، فقط شنونده خوبی باش؛
36) اگه گفت: من خواستگارای زیادی داشتم؛
با لبخند بگو: پس من خیلی آدم خوش شانسی هستم؛ که تو رو به چنگ آوردم؛
37) اگه گفت: تو زشتی؛ بگو عوضش تو خوشگلی؛
38) اگه بازم گفت: زشتی؛ بهش بگو: زیبایی مرد در عقل اونه؛
39) اگه گفت: طلاق می خوام؛ حتما به مشاور مراجعه کن؛
40) دلآرامی که داری دل در او بند.
پ . ن : با عشق زندگی کن :-)
ما نه برای یافتن فردی کامل، بلکه برای دیدن کامل یک فرد ناکامل عاشق میشویم.(سام کین)
________________________________________________________________
من باور
دارم که دو انسان از قلبشان به هم متصلند، و مهم نیست که چه کار می کنید،
که هستید و کجا زندگی می کنید؛ اگر مقدر شده که دو نفر با هم باشند، هیچ
مرز و مانعی بین آنها وجود نخواهد داشت.(جولیا رابرتز)
________________________________________________________________
زندگی به ما آموخته که عشق در نگاه خیره به یکدیگر نیست، بلکه در یک سو نگریستن است.(آنتونیو دو سنت اگزوپری)
________________________________________________________________
در عشق حقیقی، کوتاهترین فاصله بسیار طولانی است و از طولانی ترین فاصله ها می توان پل زد.(هانس نوون)
________________________________________________________________
عشق یعنی وقتی دور هستید دلتنگ شوید اما از درون احساس گرما کنید چون در قلبتان به هم نزدیکید.(کی نودسن)
________________________________________________________________
بهترین و زیباترین چیزها در دنیا قابل دیدن و لمس کردن نیستند—باید آنها را با قلبتان احساس کنید.(هلن کلر)
________________________________________________________________
این عشق نیست که دنیا را می چرخاند، عشق چیزی است که چرخش آنرا ارزشمند می کند.(فرانکلین پی جونز)
اشاره ای به ارزش و اعتبار مادر در پیشگاه حضرت دوست :
از ابوسعید ابوالخیر سئوال کردند : این حسن شهرت را از کجا آوردی ؟
ابوسعید گفت : شبی مادر از من آب خواست ، دقایقی طول کشید تا آب آوردم وقتی به کنارش رفتم ، خواب مادر را در ربود ! دلم نیامد که بیدارش کنم ، به کنارش نشستم تا پگاه ، مادر چشمان خویش را بار کرد و وقتی کاسه ی آب را در دستان من دید پی به ماجرا برد و گفت: فرزندم امیدوارم که نامت عالمگیر شود .
بدین سان ( ابوسعید ابوالخیر ) مرد خرد و آگاهی و عرفان ، شهرت خویش را مرهون یک دعای مادر می داند .
گوش جان می سپاریم ، به واژگانی که از میان لبان معطر و پاکیزه ی مادر به عنوان دعا برای فرزند خود سرریز میگردد :
وقتی کوچک بودی
تو را با رواندازهایی می پوشاندم
و در برابر هوای سرد شبانه محافظت می کردم
ولی حالا که برومند شده ای
و دور از دسترس ،
دستهایم را بهم گره می کنم
و تو را با دعا می پوشانم !
( دانا کوپر )
حکایت بهشت وموسی :
روزی حضرت موسی در خلوت خویش از خدایش سئوال می کند : آیا کسی هست که با من وارد بهشت گردد ؟ خطاب میرسد : آری ! موسی با حیرت می پرسد : آن شخص کیست ؟ خطاب میرسد : او مرد قصابی است در فلان محله ، موسی می پرسد : میتوانم به دیدن او بروم ؟ خطاب میرسد : مانعی ندارد !
فردای آن روز موسی به محل مربوطه رفته و مرد قصاب را ملاقات می کند و می گید : من مسافری گم کرده راه هستم ، آیا می توانم شبی را مهمان تو باشم ؟ قصاب در جواب می گوید : مهمان حبیب خداست ، لختی بنشین تا کارم را انجام دهم ، آن گاه با هم به خانه می رویم ، موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب می نگرد و می بیند که او قسمتی از گوشت ران گوسفند را برید و قسمتی از جگر آنرا جدا کرد در پارچه ای پیچید و کنار گذاشت . ساعاتی بعد قصاب می گوید : کار من تمام است برویم ، سپس با موسی به خانه قصاب می روند و به محض ورود به خانه ، رو به موسی کرده و می گوید : لحظه ای تامل کن ! موسی مشاهده می کند که طنابی را به درختی در حیاط بسته ، آنرا باز کرده و آرام آرام طناب را شل کرد . شیئی در وسط توری که مانند تورهای ماهیگیری بود نظر موسی را به خودجلب کرد ، وقتی تور به کف حیاط رسید ، پیرزنی را در میان آن دید با مهربانی دستی بر صورت پیرزن کشید ، سپس با آرامش و صبر و حوصله مقداری غذا به او داد ، دست و صورت او را تمیز کرد و خطاب به پیرزن گفت : مادرجان دیگر کاری نداری ، و پیرزن می گوید : پسرم ان شاءالله که در بهشت همنشین موسی شوی . سپس قصاب پیرزن را مجدداً در داخل تور نهاده بر بالای درخت قرارداده و پیش موسی آمده و با تبسمی می گوید : او مادر من است و آن قدر پیر شده که مجبورم او را این گونه نگهداری کنم و از همه جالب تر آن که همیشه این دعا را برای من می خواند که " انشاء الله در بهشت با موسی همنشین شوی ! "
چه دعایی !! آخر من کجا و بهشت کجا ؟ آن هم با موسی !
موسی لبخندی می زند و به قصاب می گوید : من موسی هستم و تویقیناً به خاطر دعای مادر در بهشت همنشین من خواهی شد !
تمام نا تمام من ! با تو تمام می شود!
کانفیلد فیشر می گوید : " مادر ، فردی نیست که به او تکیه کنیم ، بلکه کسی است که ما را از تکیه کردن به دیگران بی نیاز می سازد "
یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید
Why do you like me..? Why do you love me?
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
I can't tell the reason... but I really like you
دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"دوست دارم
You can't even tell me the reason... how can you say you like me?
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی.... پس چطور دوستم داری؟
How can you say you love me?
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
I really don't know the reason, but I can prove that I love U
من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم
Proof ? No! I want you to tell me the reason
ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
Ok..ok!!! Erm... because you are beautiful,
باشه... باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،
because your voice is sweet,
صدات گرم و خواستنیه،
because you are caring,
همیشه بهم اهمیت میدی،
because you are loving,
دوست داشتنی هستی،
because you are thoughtful,
با ملاحظه هستی،
because of your smile,
بخاطر لبخندت،
The Girl felt very satisfied with the lover's answer
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
Unfortunately, a few days later, the Lady met with an accident and went in coma
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت
The Guy then placed a letter by her side
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون
Darling, Because of your sweet voice that I love you, Now can you talk?
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
No! Therefore I cannot love you
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
Because of your care and concern that I like you Now that you cannot show them, therefore I cannot love you
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
Because of your smile, because of your movements that I love you
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم
Now can you smile? Now can you move? No , therefore I cannot love you
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
If love needs a reason, like now, There is no reason for me to love you anymore
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
Does love need a reason?
عشق دلیل میخواد؟
NO! Therefore!!
نه!معلومه که نه!!
I Still LOVE YOU...
پس من هنوز هم عاشقتم
True love never dies for it is lust that fades away
عشق واقعی هیچوقت نمی میره
Love bonds for a lifetime but lust just pushes away
این هوس است که کمتر و کمتر میشه و از بین میره
Immature love says: "I love you because I need you"
"عشق خام و ناقص میگه:"من دوست دارم چون بهت نیاز دارم
Mature love says "I need you because I love you"
"ولی عشق کامل و پخته میگه:"بهت نیاز دارم چون دوست دارم
"Fate Determines Who Comes Into Our Lives, But Heart Determines Who Stays"
سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی تو زندگیت وارد بشه، اما قلب
کوله پشتیاش را برداشت و راه افتاد.
رفت که دنبال خدا بگردد و گفت: تا کولهام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.
نهالی رنجور و کوچک کنار راهایستاده بود، مسافر با خندهای رو به درخت گفت: چه تلخ است کنار جادهبودن و نرفتن؛
درخت زیرلب گفت: ولی تلخ تر آن است که بروی وبیرهاورد برگردی. کاش میدانستی آنچه در جستوجوی آنی، همینجاست...
مسافر رفت و گفت: یک درخت از راه چه میداند، پاهایش در گِل است، او هیچگاه لذت جستوجو را نخواهد یافت.
و نشنید که درخت گفت: اما من جستوجو را از خود آغاز کردهام و سفرم را کسی نخواهددید؛ جز آن که باید.
مسافر رفت و کولهاش سنگین بود. هزار سال گذشت، هزار سالِ پر خم و پیچ، هزار سالِ بالا و پست. مسافر بازگشت رنجور و ناامید. خدا را نیافته بود، اما غرورش را گم کرده بود...
به ابتدای جاده رسید. جادهای که روزی از آن آغاز کرده بود. درختی هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده بود.
زیر سایهاش نشست تا لختی بیاساید.
مسافر درخت را به یاد نیاورد. اما درخت او را میشناخت.
درخت گفت: سلام مسافر، در کولهات چه داری، مرا هم میهمان کن.
مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمندهام، کولهام خالی است و هیچ چیز ندارم.
درخت گفت: چه خوب، وقتی هیچ چیز نداری، همه چیز داری.اما آن روز که میرفتی، در کولهات همه چیز داشتی، غرور کمترینش بود، جاده آن را از تو گرفت.
حالا در کولهات جا برای خدا هست و قدری از حقیقت را در کوله مسافر ریخت...
دستهای مسافر از اشراق پر شد و چشمهایش از حیرت درخشید و گفت: هزار سال رفتم وپیدا نکردم و تو نرفتهای، این همه یافتی!
درخت گفت: زیرا تو در جاده رفتی و من در خودم ، و پیمودن خود، دشوارتر از پیمودن جادههاست ...
این داستان برداشتی است از فرمایش حضرت علی
"من عرف نفسه فقد عرف ربه"
آن کس که خود را شناخت به تحقیق که خدا را شناخته است...
روزی یکی از شاگردان شیوانا از او پرسید:" استاد چگونه است که هر انسانی یک
شغل و قیافه خاصی را زیبا و قشنگ می پندارد! یکی قد بلند و ابروی باریک را
دوست دارد و دیگری ابروهای پرپشت و چشمان درشت را می پسندد و فردی دیگر به
تیپ و قیافه کاملا متفاوتی دل می بندد. دلیل این همه تنوع در تفسیر زیبایی
چیست؟ و از کجا بدانیم که همسر آرمانی ما چه شکل و قیافه ای دارد!؟"
شیوانا
پاسخ داد: " موضوع اصلا شکل و قیافه نیست. موضوع خاطره خوش و اثرگذار و
مثبتی است که آن شخص در زندگی کودکی و جوانی خود داشته است. همه اینها
بستگی به این دارد که آن شخص یا اشخاصی که به انسان توجه داشته اند و با او
صمیمی شده اند قیافه شان چه شکلی بوده است. در واقع وقتی انسان به چهره ای
خیره می شود در لابلای رنگ چشم و شکل ابرو و اندام فرد محبت و شور و شوق و
مسرتی را جستجو می کند که در ذهن خود قبل از آن از صاحب چنان هیبتی تجربه
نموده و یا در خاطره اش حک شده است. انسان ها همه شبیه همدیگرند و هیچ کسی
زیباتر از دیگری نیست. این ذهن ماست که در لابلای شکل و قیافه و رفتار و
حرکات آدم ها به دنبال گمشده رویاهای خود می گردد و آن را به چشم زیبا و
تیر مژگان ترجمه می کند!"
آنگاه شیوانا لختی سکوت کرد وسپس لبخندی زد و
گفت: "خوب در اطراف خود دقیق شوید! مردی را می بینید که از سرزمینی دور
همسری را برای خود انتخاب کرده است. در چهره آن دختر دقیق شوید! می بینید
که شباهت هایی غیر قابل انکار با همشهریان و اهل خانواده و فامیل آن مرد
دارد. در واقع او این شباهت ها را در قیافه آن زن دیده است و همه خاطرات
خوبی که در کودکی با صاحبان چنین مشخصاتی داشته را به یکباره در چهره ان زن
دیده است و به او دلباخته است. برای همین است که زیبایی مورد اشاره دیگران
برای شما عادی جلوه می کند و اهالی یک قبیله خاص ، اشخاص با شکل و قیافه
ثابت و مشخصی را زیبا و جذاب می پندارند. در واقع هیچکس زیباتر از دیگری
نیست. این خاطرات متصل به شکل و چهره و ادا و اطوار هاست که توهم تفاوت
زیبایی را در ذهن ها ایجاد می کند.
# شیوانا
# منتشر شده در پاتوق عشق
جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود. یکی از
سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در
حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات
دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند .
مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می توانی بروی ، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه ؟
دوستت احتمالا مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی
حرف های مافوق اثری نداشت، سرباز به نجات دوستش رفت. به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند
افسر مافوق به سراغ آن ها رفت، سربازی را که در باتلاق افتاده بود
معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت :من به تو گفتم
ممکنه که ارزشش را نداشته باشه، دوستت مرده! خود تو هم زخم های عمیق و
مرگباری برداشتی
سرباز در جواب گفت: قربان ارزشش را داشت
منظورت چیه که ارزشش را داشت!؟ می شه بگی؟
سرباز جواب داد: بله
قربان، ارزشش را داشت، چون زمانی که به او رسیدم هنوز زنده بود، من از
شنیدن چیزی که او گفت احساس رضایت قلبی می کنم.
اون گفت: " جیم .... من می دونستم که تو به کمک من می آیی
خیلی وقت ها در زندگی ارزش کاری که می خواهی انجام بدی بستگی به این داره که چه طور به مساله نگاه کنی
جسارت داشته باش و هرآن چه را قلبت می گوید انجام بده
اگر به پیام قلبت گوش نکنی، ممکن است بعد ها در زندگی دچار پشیمانی شوی
پ . ن : همیشه فرمانبردار عقل نباش :) گاهی عقل ندای قلب رو نمیشنود # نویسنده عشق
“The most important thing in life is to learn how to give out love,
and to let it come in.”
آدم وقـتی یـه حـس تکرار نشدنی رو
با یکی تجـربه مـیکـنه
دیگه اون حــس رو با کـسِ دیگه ای
نـمیـتونه تـجـربه کـنه
بـعـضی حــس هـا خــاص و نــاب هـسـتـنـد
مـثـل بــعـضـی آدم هـا !
# ویسلاوا شیمبورسکا
Find a guy who calls you beautiful instead of hot
به دنبال کسی باش که تو را به خاطر زیبایی های وجودت
زیبا خطاب کند نه به خاطر جذابیتهای ظاهریت
Who calls you back when you hang up on him
کسی که دوباره با تو تماس بگیرد حتی وقتی تلفنهایش را قطع می کنی
who will stay awake just to watch you sleep
کسی که بیدار خواهد ماند تا سیمای تو را در هنگام خواب نظاره کند
چه زیبا گفت خسرو شکیبایی:
تا زنده ای در برابر کسی که به خودت علاقه مندش کردی
مسئولی .....مسئولی در برابر غم هایش...در برابر اشکهایش....در برابر
تنهاییش......اگر روزی فراموش کنی دنیا به یادت خواهد اورد...........
آموخته ام که خداعشق است
وعشق تنهاخداست
آموخته ام که وقتی ناامیدمی شوم
خداباتمام عظمتش
عاشقانه انتظارمی کشد دوباره به رحمت او امیدوارشوم
آموخته ام اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم
خدابرایم بهترش رادرنظرگرفته
آموخته ام که زندگی دشواراست
ولی من ازاوسخت ترم...
«آنجا که ازدواجی بدون عشق صورت گیرد، حتمأ عشقی بدون ازدواج در آن رخنه خواهد کرد.»
بنیامین فرانکلین
به ادامه ی مطلب بروید :)
عشق یعنی احضار موهبتهای جاودان زندگی.
اگر عشق ارزشمند بیابدت، هدایتت می کند.
کاترین پاندر
***************
بقیه در ادامه ی مطلب :)
ای عشق!
بی آنکه ببینمت، بی آنکه نگاهت را بشناسم
بی آنکه درکت کنم، دوستت می داشتم
شاید تو را دیده ام پیش از این
در حالی که لیوان شرابی را بلند می کردی
شاید تو همان گیتاری بودی که درست نمی نواختمت
دوستت می داشتم بی آنکه درکت کنم
دوستت می داشتم بی آنکه هرگز تو را دیده باشم
و ناگهان تو با من – تنها، در تنگ من، در آنجا بودی
لمست کردم، بر تو دست کشیدم، و در قلمرو تو زیستم
چون آذرخشی بر یکی شعله، که آتش قلمرو توست
ای فرمانروای من !
# "پابلو نرودا"
نخستین روز از آخرین ماه سال قمری، سالروز پیوندی آسمانی است که دیگر هیچ گاه مانند آن در تاریخ تکرار نشد. علی علیه السلام ، پیشوای پارسایان با فاطمه علیهاالسلام ، برترین بانوی جهان پیمان عشق بست و خدا، والاترین فرستاده خویش را بر این پیمان گواه گرفت. برکت این ازدواج، عمری به گستردگی آفتاب دارد؛ هم چنان که یاد و نام آن در تاریخ برای همیشه مانا گردید. اول ذیحجه، روزی مبارک برای همه نوگامانی است که دل به زندگی فاطمی علیهاالسلام داده اند تا شادی خود را با خاطره همیشه روشن آن روز مبارک، پیوند زنند.