من، جایِ تمام کسانی که دلتنگ نمیشوند برایت !
من، جایِ تمام کسانی که بی تابِ چشمهایت نیستن !
من، جایِ تمامِ کسانی که گفتند دوستت دارم و تو ماندی و ان ها نماندند!
من، جایِ تمامِ – یادم تو را فراموش – ها
من، اصلا جای خودِ خدا هم دلم برایت تنگ شده
من، جایِ تمام کسانی که دلتنگ نمیشوند برایت !
من، جایِ تمام کسانی که بی تابِ چشمهایت نیستن !
من، جایِ تمامِ کسانی که گفتند دوستت دارم و تو ماندی و ان ها نماندند!
من، جایِ تمامِ – یادم تو را فراموش – ها
من، اصلا جای خودِ خدا هم دلم برایت تنگ شده
یک زن
مگر چقدر قدرت دارد
در بزند
و کسی در را برایش باز نکند
یک در
مگر چقدر قدرت دارد
بسته بماند
وقتی زنی عاشق
در را میزند
مثل گل های ترک خورده کاشی شده ام !
بعد تو پیر که نه ،
من متلاشی شده ام . . .
مهدی نظام آبادی
عروسک ها هرگز نمی خندند...
نمی گــــــــــــــریند...
حرف نمی زنند...
قهر نمـــــــــــــــــی کنند...
دوست نمـــــی شوند...
بازی نمـــــــــــــــــی کنند...
اما خوب ادای همه چیز را در می آورند...
و من تنها یک عروسکـــــــــ✘ــــــــم!!!
به نام او
"یک فنجان چای"
دلم چای می خواهد ... دلم با تو یک فنجان چای می خواهد ... می دانی عزیزم، چای دغدغه ی عاشقانه ی خوبیست برای با تو بودن ... برای به تو گوش سپردن و غرق چشم هایت شدن ... دلم در هوای پاییز، یک جایی دور از همه ی ادم ها اتش می خواهد و چای ... اتشی که هی زبانه بکشد و چایی که دلمان را گرم کند ... دلم تو را می خواهد که قدری صمیمانه تر کنارم بنشینی و سرم را روی شانه ات بگذارم ... دلم تو را می خواهد که دست های سردم را در دست هایت بگیری و عشق وجودت را ذره ذره در جانم بریزی ... دلم تو را می خواهد که مرا به سینه ات بچسبانی و سرت را لای موهایم فرو کنی و عمیق نفس بکشی ... اخ که چقدر دلم برای تو تنگ است ... و گاه چه چیزهای ساده ای را ندارم ... و افسوس ... افسوس که نمی دانی حسرت چگونه ادم را می کشد ... و نمی دانی این لحظه ها که بی تو می گذرد و چای کنار اتش، بی تو، چه حالی دارد ... دلم یک جور خاصی تو را می خواهد ... دست هایت را، اغوشت را و نفس گرمت را ... دلم چشم های خسته ات را می خواهد ... ان چشم های معمولی خاص ... و ان نگاه دردمند را ... دلم می خواهد تا اخر دنیا زمان متوقف شود و من سر از راز چشم هایت دراورم ... دلم بی تاب لب هایی ست که اسم مرا با میم مالکیت صدا می زنند ... دلم بی قرار اغوشی ست که می تواند درمان همه ی دردهایم باشد ... دلم برای تو تنگ است ... دلم برای تو و یک فنجان چای در کنار تو تنگ است ... مرد من، پاییز، اتش و چای، همه با تو قشنگ است ... فقط با تو ...
#فرناز_عطایی
دلم تنگ شده واسه روزایی که دلت واسم تنگ میشد....
میخواهم خودم را به نفهمی بزنم گاهی نفهمی اوج فهمیدن است......
زمانیکه پا بر عرصه وجود نهادم به من اموختن....دوست بدار...!
حالا که دیوانه وار دوستش دارم می گویند.....فراموشش کن...!
ای کاش خدا این سه چیز را نمی افرید.....عشق..غرور..دروغ...!
هیچوقت عاشق نشو
اگر شدی
به خاطر عشقت جانت را فدا کن..!
عشق نمیپرسه که تو کی هستی فقط میگه تو مال من هستی...!
عشق نمیپرسه تو اهل کجا هستی فقط میگه تو قلب من هستی...!
عشق نمیپرسه که چی کار می کنی فقط میگه باعث میشی که قلب من به
ضربان بیفته...!
بعضی آدم ها را نمیشود داشت
فقط میشود یه جور خاصی دوستشان داشت
بعضی آدم ها اصلا برای این نیستند که برای توو باشند یا تو برای آنها!
اصلا به آخرش فکر نمیکنی
آنها برای اینند که دوستشان بداری
آن هم نه دوست داشتن معمولی و نه حتی عشق!
یه جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست...!
این آدم ها وقتی که دیگر نیستند هم
در کنج دلت تا ابد یه جور خاص دوست داشته خواهند شد....
ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠـــﻪ ﯼ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺩﺍﺷﺘــﻦ ﺩﺍﺭﻡ ...
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫــــﻢ ﮐﺴـﯽ ﺩﻭﺳﺘــﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻪ
ﺑﺎﺷﺪ ...!
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﺳـــــَــــﺮﺩﻡ ...
ﻣﺜـﻞ ﺩﯼ ، ﻣﺜـﻞ ﺑﻬﻤـــﻦ ، ﻣﺜـﻞ ﺍﺳﻔﻨــــــﺪ ...
ﻣﺜـﻞ ﺯﻣﺴﺘــــﺎﻥ
ﺍﺣﺴــــــﺎﺳـﻢ ﯾـﺦ ﺯﺩﻩ
ﺁﺭﺯﻭﻫـــﺎﯾـﻢ ﻗﻨﺪﯾــــﻞ ﺑﺴﺘــﻪ
ﺍﻣﯿــــــﺪﻡ ،
ﺯﯾــﺮ ﺑﻬﻤــﻦ ِ ﺳــﺮﺩ ِ ﺍﺣﺴــﺎﺳﺎﺗﻢ ﺩﻓــــــــﻦ
ﺷـﺪﻩ ...
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﻣـــــدنی ﺩﻝ ﺧﻮﺷــﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘـــــنی
ﻏﻤﮕﯿــﻦ
اﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﭘــُﺮ ﺍﺯ ﺳﮑـــــــــﻮﺗـﻢ ...
ســــکـــــــوتــــــــــ ...
درد دارد...
وقتی می رود ...
و همه می گویند:دوستت نداشت ...!
و تو نمی توانی به همه ثابت کنی که هر شب ...
با عاشقانه هایش خوابت میکرد...
به همین بغض لعنتی قسم نوبت گریه تو هم میرسد ...
شک نکن ...
وقتی یکی میگه هیشکی منو دوست نداره ،
منظورش از هیچکسیه نفر بیشتر نیست . . .
همون یه نفری که واسه اون همه کسه !
چیــــــــه آسمون می باری دلت از غصه گرفته......؟! دیدی اون دختر کوچیک تو گوش باباش چی گفته....؟! همه آرزوش همین بود که اونو بغل بگیره اون عروسکی که هر روز سر کوچشون میبینه دیدی آسمون نتونست بخره واسش عروسک دل تو مثه چشم اون انگاری پر شده از اشک ببار آسمون سبک شی اینجا نیست چیز قشنگی من میبارم واسه اون که نداره مداد رنگی نقاشیش سیاه سفیده دنیارو رنگی ندیده همه رویاش همینه که مداد رنگی خریده ببار آسمون سبک شو واسه اون که بی قراره واسه اون که روز عقدش چادر سفید نداره واسه اون بچه که هر شب توی کوچه ها اسیره ببار آسمون که شاید امشبو خوابش بگیره ببار آسمون نگاه کن! زندگی چقدر می ارزه الان اون بچه ی کوچیک بی پتو داره میلرزه ببین آسمون، زمینُ که چقد تیره و تاره واسه بچه ای که حتی آرزوی خوابو داره ببار آسمون سبک شی بذار تا منم ببارم که واسه کمک به اون ها هیچی از خودم ندارم
تــَمآم هوآ رآ بو مـے کشم چشم مـےدوزم زل مـے زنم… انگشتم رآ بر لبآטּ زمیـטּ مے گذآرم: ” هــــیس… !مـے خوآهم رد نفس هآیش بـﮧ گوش برسد…!” امآ…! گوشم درد مـےگیرد از ایـטּ همـﮧ بـے صدآیـے دل تنگـے هآیم را مچالـﮧ مـے کنم و پرت مـے کنم سمت آسمآטּ! دلوآپس تو مـے شوم کـﮧ کجآے قصـﮧ مآטּ سکوت کرده ایـے کـﮧ تو رآ نمـے شنوم...
پــــروانــه مــن
آن کس که شکست بـــال پــرواز تــو را
مـی دانست که خاطـرات پــرواز تــو را خواهــد کشت
ولی خبــر نــداشت که تــو خــدایی مهربــان داری
که خودش بــال و پــرت خواهــد شــد...
به خودشان زحمت نمی دهند یک نـفـر را کشف کنـنـد
زیـبـایی هـایـش را بـیرون بکـشـنـد
تـلخی هایـش را صـبـر کـنـنـد
آدم های امـروز!!!
دوسـتی های کـنسروی می خواهـنـد
یک کنسرو کـه درش را بـاز کـنـنـد
یک نـفـر شیـریـن و مهربـان از داخـلش بـیـرون بـپـرد
و هـی لبخنـد بزنـد و بگـویـد
حـق بـا تـوسـت!!!
بــہ نام عشق جسمتـــ را لگـבمال بوسه هاـے هوس آلوבشاטּ مـ ـے ڪننـב...
و بــہ نام عشق فراموشتـــ مـ ـے ڪننـב...
تقصیر هیچـڪس نیستـــ...
بــہ نام نجابتـــ بایـב سـڪوتـــ ڪنـ ـے...
و بــہ نام صبر ڪرבטּ از בروטּ ویراטּ شوـے...
میـــان حـَرفـــهایـــَت می نوشتـــی : زندگی زیـــباســت
و مــَــن هـَم زنــدگـــی را در تــو میــدیــدم
بـــرو اســـتاد خوبـــی هــا !
بــه مــن درس وفـــا دادی
و مــَــن هــَـم خــوب فـَهـــمیـدم
وفـــا یـَعــنی : خــداحافــظ
ایـنْ روزهـــآ
هـَـمه به مـَـــن
בلتنگـــے هـَـــבیه می دهـَـنــב
لطفاً آتـَـش بـَـس اعـلآمــ کنیــב
بــه خـــבا تـَـمــامــ شــב בلـَــم
مـےگـویـَنــــב
سخـــتـــے هـــآ نــمـک زنـב گیست!
چــرآ کسـے نـمـیفهمـב
نــمـک برآی مـَن کـِﮧ خـآطرآتم زخمـــے است
شـــور نـــیســـت
مـــزه בرב میـــבهـــב
نآمــَـم را پـآک کــرבے ، یآבم را چــﮧ مـے کنــے ؟
یآבم را پآک کـنـے ، عشقــَـم را چـﮧ مـے کنـے ؟
اصـلا هـمـــﮧ را پـآک کــن هــَر آنـچـه از مـن בآرے
از مــَـن که چیـزی کــَم نمـے شوב
فقـط بگو با وجـــבآنـت چـــﮧ مـے کنـے ؟
شـآیـــــَــב...؟
نکنـــב آن را هـم پآک کــَـرבه ای ؟
نـــــَــــه!! شـــבنــے نیســت...
نمـے توانـے آنچـه را نـــَـבآشتــے پآک کـنـے
گاهـــے بایـــَـــב احساس نکنــے ، تا احساســـَـــت کننــב
گاهـــے بایـــَـــב کـــَـــسے باشـــے که نیستـــے، تا کســـے که بوבی باشـــے
گاهـــے بایــב چشم ها را بـــَـــست، تا تو را ببینند
گاهـــے بایـــَـــב خوابیــב، تا شایـــَـــב بیــבارت کننــב
گاهـــے بایـــَـــב رفت تا بوבنــَـت احساس شــَـوב
آی آدم برفی!
چه زمستان ها
با دستهای یخ زده
هوهو کنان
ساختم تو را
بی آنکه بدانی
من نیز با تو
آرام و بی صدا
آب می شدم...
عجب موجود سفت جانی است دل!
هزار بار تنگ میشود ٬ میشکند ٬ میسوزد و می میرد
ولی ... باز هم می تـــــپـــــد!!!
ﺑـﻌـﺪ ﻣَـﺮﮔــَﻢ !!! ﺟِﻨــﺎﺯَﻡُ ﺑـﺴـﻮﺯُﻧـﯿﻦ !!! ﻣـﯽ ﺧـﻮﺍﻡ !!!
ﺣَﺴـﺮﺕ ﺳَـﺮِﺧـﺎﮐــ ﺍﻭﻣَـﺪﻧَــﻢ ﺑـﻪِ ﺩِﻝِ ﺧﯿــﻠﯿــﺎ ﺑﻤـﻮﻧـﻪ . ....
زیر باران
چتر به دست نمیگیرم
دیگر از صدای صاعقه نمی ترسم
حالا خوب می دانم
این صدای مهیب ؛ همان لحن خیس و ساده باران است
همان شوق آسمان برای بوسیدن زمین
که گاهی از هیاهوی ابرها خسته می شوند
می آیند روی زمین تا زمینی بودن را تجربه کنند
و اگر هم دستشان رسید
از درخت بی سایه ای سیب سکوت بچینند
آن وقت از مرگ واژه ها در زمین به آسمان شکایت کنند
باران را دوست دارم
حتی اگر از سادگی هایم پیش ابرها بد بگوید ...
من بودم وتو
و یک عالمه حرف…
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!!
کاش بودی و
می فهمیدی
وقت دلتنگی
یک آه
چقدر وزن دارد…
دلتنگی و انتظار
با زبان ساده عشق آمدم
راه شکست دادن را بیاموزم
نمی بخشمت
بخاطرلبخندهایی که ازصورتم گرفتی .......بخاطرغمهایی که برصورتم نشاندی
نمی یبخشمت
بخاطر دلی که برایم شکستی ......بخاطراحساسی که نابود کردی
نمی بخشمت
بخاطرزخمی که بروجودم نشاندی.....بخاطرنمکی که برزخمم گذاشتی
نمی بخشمت
بخاطرعشقی که برقلبم حک کردی
نمی بخشمت
بخاطر دلم
دلـ♥ـم خـیـلــی بــیــشــتــر از حـجـمــش پـــُر اســت ؛
پــُـر از جــایِ خــالـیِ ♥تـــو♥
پــُـر از دلـ♥ـتــنـگی بـرای نگــاهِ تـــو
پــُـر از خــاطـراتِ قــدم زدن
در کـوچــه پــس کــوچـه هـــای شــهـر بـا تــ♥ـــو
پــُـر از حــس پــرواز
پــُـر از تــــــــ♥ـــــــــو ♥
میشه تنهایی بازی کرد
میشه تنهایی خندید
میشه تنهایی سفر کرد
ولی خدایی خیلی سخته تنهایی
نمیشه تنهایی را تحمل کرد …!