خیابانی که از دیدار تو باز می گشت
به باغهای گریه رسید
آرزو نوری
خیابانی که از دیدار تو باز می گشت
به باغهای گریه رسید
آرزو نوری
تازه ترین عکس ات را بفرست
چشمهایت پیدا باشد
و دست هایت
به پستخانه برو
عکس را در پاکتی بگذار
و آن را
به عطر تن ات
آغشته کن
بگذار این عکس
از شهرهایی که بین ما است بگذرد
بگذار فاصله را
پشت سر بگذارد
و وقتی به دست من می رسد
نشانی تو را داشته باشد
آرزو نوری
هم آگه و هم ناگه مهمان من آمد او
دل گفت که کی آمد جان گفت مه مه رو
او آمد در خانه ما جمله چو دیوانه
اندر طلب ان مه رفته به میان کو
مولانا
چهره ی بی قرار آسمان
در حوضچه حیاط خانه مان پنهان شده!
ستاره ها به هول و ولا افتاده اند
ماه دست و پایش را گم کرده است
بس کن این همه آشوب نگاهت را
منکه میدانم
باز چشم دوخته ای به ابرهای بی باران
باز باردارشان میکنی
باز میبارند
باز منِ بیچاره میمانم
با کوچه های خیسی که...
بدون تو تحریم کرده ام
شاعر نیستم
اما در اوج جوانی
پیر از تو گفتن شده ام
حالا اگر میتوانی
جز من..
به مرد دیگری بیاندیش!
#علی_سلطانی
+ چشمات اذیتت میکنه؟
- نه.
+ اما پلک که میبندی، مرا وحشتِ تنهایی میآزارَد...
نکُنَد دل نکَنی،
دل بکَنَد،
بهرِ تو دِل دِل نَکُنَد؟
برود در بر یار دگری،
صبح که بیدار شوی؟؟!
#مولانا
آنکه مست آمد و دستی به دلِ ما زد و رفت
خـواسـت تـنـهـایـی مـا را بـه رخ مـا بکـشـد!
میشود یک شب خوابید
و صبح با خبر شد
غمها را از یک کنار به دور ریخته اند ؟
که اگر اشکی هست
یا از عمقِ شادمانیِ دلی بی درد است
یا از پس به هم رسیدن های دور
یا گریه کودکی
که دستِ بی حواسش ، بادبادکی را بر باد می دهد
کاش می شد
یک صبح
کسی زنگِ خانه هامان را بزند
بگوید
با دستِ پر آمده ایم
با لبخند
با قلب هایی آکنده از عشق های واقعی
از آنسوی دوست داشتن ها
آمده ایم بمانیم و هرگز نرویم
هیچکس نمی داند
چقدر جایِ شادمانی های بی سبب در دل نسلِ ما خالیست
جای عشق خالیست ...
نیکی فیروزکوهی
عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم...
مطمئن باشم که از خوشی میمیرم...
عشق یعنی وقتی که بی قرارت میشم...
مطمئن باشم که تو میمونی پیشم...
از صمیم قلبم با همه احساسم...
پای تو موندم تا خودمو بشناسم...
وقت دیدار تو زیر نور ماهه...
ما دوتا خوشبختیم راهمون کوتاهه...
تو ماه منی بتاب و بمون...
دلم روشنه به آیندمون...
چه آرامشی تو رفتارته...
دلم تا ابد گرفتارته...
عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم...
مطمئن باشم که از خوشی میمیرم...
عشق یعنی وقتی که بی قرارت میشم...
مطمئن باشم که تو میمونی پیشم...
عشــــــــــــق یعنی.....
چه جوری شد نمیدونم که عشق افتاده به جونم
خودت خونسردی اما من، نه اینطوری نمیتونم
دارم حس میکنم هر روز به تو وابستهتر میشم
تو انگاری حواست نیست دارم دیوونهتر میشم
یه حالی دارم این روزا نه آرومم نه آشوبم…
به حالم اعتباری نیست تو که خوبی منم خوبم
بگو با من چیکار کردی که اینجور درب و داغونم
نه گریونم نه خندونم مثل موهات پریشونم
من از فکر و خیال تو همش سردرد میگیرم
سر تو با خودم با تو با یه دنیا درگیرم
یه حالی دارم این روزا نه آرومم نه آشوبم
به حالم اعتباری نیست تو که خوبی منم خوبم
احساس با تو بودن غزل غزل ترانست
احساس با تو بودن یه شعر عاشقانست
احساس با تو بودن یعنی تموم دنیاست
احساس باتو بودن یه قطره پیش دریاست
احساس با تو بودن یعنی هوای پرواز
احساس با تو بودن یعنی فدای همراز
احساس با تو بودن پرواز در ترانست
احساس با تو بودن یه حس عاشقانست
احساس با تو بودن مثل پر پرنده
احساس با تو بودن مثل خدا و بنده
احساس با تو بودن شب تا سحر نخفتن
احساس با تو بودن راز به ستاره گفتن
احساس با تو بودن گریه های شبونه
احساس با تو بودن اشکهای دونه دونه
احساس با تو بودن اسمون ابی رنگه
احساس با تو بودن دنیا با تو قشنگه
احساس با تو بودن یعنی دو تا قناری
احساس با تو بودن عکسهای یادگاری
احساس با تو بودن یعنی همین ترانه
احساس با تو بودن یعنی فقط بهانه
احساس با تو بودن یعنی که من میدونم
احساس با تو بودن یعنی پیشت میمونم
امشب به خوابم بیا!
با خودت دو فنجان چای دارچین بیاور
من خودم را به خواب میزنم
گوشهی تختم بنشین، صدایم کن
اول اسمم را بگو، بعد عزیزم
بعد هم بگو باشد انگار که خوابی
من میروم، بلند میشوی
بلند میشوم!
دستم را دورِ گردنت حلقه میزنم
میگویم بلاخره آمدی
میگویی شک داشتی به آمدنم!؟
میگویم گاهی مثلِ امشب..
نگاهم میکنی
بیهیچ حرفی چایم را میدهی دستم
دستم را میگیری
می گویی دیر آمدم
تا ماندنیتر باشد
تا قدرِ لحظههایمان را بهتر بدانیم!
امشب بیا اینها را بگو
مبادا دیر شود..
#عادل_دانتیسم
من همین روزها با خدا مذاکره خواهم کرد
آن هم یک مذاکرهی یک طرفه
که برندهی نهایی من باشم
میخواهم باران را
آفتاب را
ابر را
اصلا تمامِ کائنات را
یک روز به دستِ من بدهد
تا تمامِ محاسبات را درهم بریزم
و هیچکس نفهمد
من در یک گوشهی دنیا
چگونه
دوست داشتنت را
عطری کردم
و پوشاندم دنیا را
از بویِ خوشِ خواستنت !
#عادل_دانتیسم
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با چشمان تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی درجهان رسوا شدن
عشق یعنی سُست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن با ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
ناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم خاکسترم آتش گرفت
چشم وا کردم سکوتم آب شد
چشم بستم بسترم آتش گرفت
در زدم کس این قفس را وا نکرد
پر زدم بال و پرم آتش گرفت
از سرم خواب زمستانی پرید
آب در چشم تَرم آتش گرفت
حرفی از نام تو آمد بر زبان
دستهایم دفترم آتش گرفت
قیصر امین پور
حال که میخواهم بنویسم
ابر کوچکی در گلویم خیال باریدن دارد
میترسم میترسم
تا قبل از این که به نام تو برسم ....
سیل اشک هایم تمام کلماتم را با خود ببرد
میدانم که نمیدانی و لی میدانم که میخوانی
کاش
کاش نخوانده میدانستی
دوستت دارم
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
بجز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
تو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالم
اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم
و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم
که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم
برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم
ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم
کنون امید بخشایش همیدارم که مسکینم
دلی چون شمع میباید که بر جانم ببخشاید
که جز وی کس نمیبینم که میسوزد به بالینم
تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمیآید
روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم؟
رقیب انگشت میخاید که سعدی چشم بر هم نه
مترس ای باغبان از گل که میبینم نمیچینم
نخستین بار گفتش کز کجائی |
بگفت از دار ملک آشنائی |
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند |
بگفت انده خرند و جان فروشند |
بگفتا جان فروشی در ادب نیست |
بگفت از عشقبازان این عجب نیست |
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟ |
بگفت از دل تو میگوئی من از جان |
بگفتا عشق شیرین بر تو چونست |
بگفت از جان شیرینم فزونست |
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب |
بگفت آری چو خواب آید کجا خواب |
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک |
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک |
بگفتا گر خرامی در سرایش |
بگفت اندازم این سر زیر پایش |
بگفتا گر کند چشم تو را ریش |
بگفت این چشم دیگر دارمش پیش |
بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ |
بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ |
بگفتا گر نیابی سوی او راه |
بگفت از دور شاید دید در ماه |
بگفتا دوری از مه نیست در خور |
بگفت آشفته از مه دور بهتر |
بگفتا گر بخواهد هر چه داری |
بگفت این از خدا خواهم به زاری |
بگفتا گر به سر یابیش خوشنود |
بگفت از گردن این وام افکنم زود |
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
من به غیر از تــــو نخواهم ، چه بدانی ، چه ندانی
از درت روی نتــــــــابم ، چه بخوانی ، چه برانی
دل من میل تـــــــو دارد ، چه بجوئی چه نجوئی
دیده ام جـای تــــو باشد ، چه بـمانی ، چه نـمانی
مـن کـه بیمار تـــــو هستم ، چه بپرسی چه نپرسی
جان به راه تـــــــو سپارم ، چه بدانی ، چه ندانی
گر که خواهی میتوانی تو دلم را بفریبی
لیک کوشی بگریزی ز دل من ، نتوانی
دل من سوی تــــــو آید ، بزنی یا بپذیری
بوســــه ات جان بفزایـد ، بدهی یـا بستانی
جانی از بهر تـو دارم ، چه بخواهی چه نخواهی
شعرم آهنگ تــو دارد ، چه بخوانی چه نخوانی
من که میدانم شبی عمرم به پایان میرسد
نوبت خاموشی من سهل و آسان میرسد
من که میدانم تا سرگرم بزم و مستی ام
مرگ ویرانگر چه بی رحم وشتابان میرسد
تو را دوست ندارم
تو رادوست ندارم
نه دوستت ندارم!
اما هنگامی که نیستی غمگینم!
تو رادوست ندارم!
امانمیدانم چرا.... آنچه میکنی در نظرم بی همتا جلوه میکند!
وبارهادر تنهایی از خود پرسیده ام چرا آنهایی که دوستشان دارم بیشترشبیه تو نیستند...
زندگی زیباست، مانند زمین
زندگی زیباست، مثل آسمان
میتوان این شعر را هر روز خواند:
«زندگی زیباست چون رنگین کمان!»
میتوان بر آسمانها تکیه زد
میتوان روی زمین تنها نبود
توی گوش سنگها هم میتوان
شعر خوب دوستیها را سرود.
میتوان خوابید روی سبزهها
در سکوت، آواز گلها را شنید
میتوان لبخند بر خورشید زد
حرفهای ماه زیبا را شنید
... و عشق
صدای فاصله هاست
دچار یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
چه فکر نازک غمناکی!
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
نه , وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست.
دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی
که غرق ابهامند.
نه ,
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کِدر.
همیشه عاشق تنهاست.
منحنی قامتم، قامت ابروی توست
خط مجانب بر آن، سلسله گیسوی توست
حد رسیدن به او، مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل، در حرم کوی توست
چون به عدد یک تویی من همه صفرها
آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست
پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست
# پروفسور هشترودی
کاش من گرمی خورشید نگاهت بودم
کاش من معنی پژواک صدایت بودم
شهره ی شهر به تقوا شدم اما هیهات
دلباخته ی صنعت ابروی کمانت بودم
در سرودن ز غم خاطره ها خیری نیست
کاش من شاعر چشمان خمارت بودم
می تپد در دل این ثانیه ها قلب جنون
کاش من نبض همین ثانیه هایت بودم
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم
پر پرواز شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد سر سجاده ی عشق
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سروپایی نکنیم
عشق
دفتر عشـــق که بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیکه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیکنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاکیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو
ازاون که عاشقـــت بود
بشنواین التماسرو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــ
و چه زیبــــا گفت فـــروغ :
تنــــــها صداست که میماند . . .
و امـــان از صدای ” تــــو ” که ابـــــدی شد در گوش من ….!!!
دوستت دارم..چرایش پای تو،
ممکنش کردم،محالش پای تو
میگریزی از من و احساس من
دل شکستن هم ،گناهش پای تو
آمدی آتش زدی بر جان من
درد بی درمان گرفتن هم،دوایش پای تو
من اسیرم در میان آن دو چشم
قفل زندان را شکستن هم،سزایش پای تو
سوختم،آتش گرفتم زین سبب
آب بر آتش نهادن هم جزایش پای تو
پای رفتن هم ندارم من،از کوی دلت
پا نهادن بر دل مست و خرابم پای تو...
زیباترین تصویری که در زندگانیم دیدم نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود. # نویسنده عشق :)
زیباترین سخنی که شنیدم سکوت دوست داشتنی تو بود.
زیباترین احساساتم گفتن دوست داشتن تو بود.
زیباترین انتظار زندگیم حسرت دیدار تو بود.
تسبیحی بافته ام
نه از سنگ
نه از چوب
نه از مروارید
بلور اشکهایم را به نخ کشیده ام تا برای شادمانیت دعا کنم !
.
.
اتفاقِ عشق بینِ من و توست ، نگران نباش ! هیچ اتفاقی اتفاقی نیست …
.
.
گفتم برایت میمیرم
تو خندیدی ولی من ، از همان روز تا کنون دیگر برای خودم زندگی نکردم …
.
.
وقتی سردم میشود کافیست حریر نازک خیالت را دور تا دور خودم بپیچم ؛ تا ابد گرم گرمم …
.
.
من از چشمان “تو” چیزی نمی خواهم به جز گاهی نگاهی …
میگن هیچ عشقی تو دنیا
مثل عشق اولی نیست
میگذره یه عمری اما
از خیالت رفتنی نیست
داغ عشق هیچکی مثل
اون که پس میزنتت نیست
چه بده تنهاشی وقتی
هیچ کسی هم قدمت نیست
چقده سخت بدونی
اون که میخوایش نمیمونه
که دلش یه جای دیگس و
همه وجودش مال اونه
چه بده برای اونکه
جون میدی غریبه باشی
بگی میخوام با تو باشم
بگه میخوام که نباشی
مرد یعنی نیـاز ؛ زن یعنی نـاز
مرد یعنی بایـد ؛ زن یعنی شایـد
مرد یعنی ساختـن ؛ زن یعنی سوختـن
مرد یعنی دلـدار ؛ زن یعنی دلـداده
مرد یعنی آری ؛ زن یعنی گاهـی
مرد یعنی دم ؛ زن یعنی بـازدم
مرد یعنی سخـاوت ؛ زن یعنی صداقـت
مرد یعنی بیـارام ؛ زن یعنی بیاسـای
مـرد یعنی تنهــا یک واژه و آنهم " مــرد "
زن یعنی تنهــا یک واژه و آنهم " عشــق...
مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می چرخید
به خیالش قندم یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم