حالا من یه ارزو دارم تو سینه ...
که دوباره ...
:)
همون لحظه که دوست داشتن به عادت دوست داشتن تبدیل شد برو
اگر بمونی با بدترین بی تفاوتی ها و بی اهمیتی ها روبرو میشی که دلت هزاربار میشکنه
من خودمو تو لحظه های با تو بودن جا گذاشتم وگرنه این همه فکر بهت طبیعی نیست
از یه جائی به بعد باورمی کنی که بدون اون هیچی و این ترسناک، عجیب، غم انگیزترین باور دنیاست!
واسه فراموش کردن یه آدم باید دل داشته باشی ولی مشکل اینجاست که دلتو پیشش جا گذاشتی...
نرسیدن خیلی تلخ تر از، از دست دادنه. اونی که از دست می ده باخاطره هاش زنده اس،ولی اونی که نمی رسه همش دلش واسه کسی تنگ میشه که هیچ وقت نبوده
چه خوب بود اگر همه چیز رو میشد نوشت.
اگر میتوانستم افکار خودم را به
دیگری بفهمانم میتوانستم بگویم. نه یک احساساتی هست یک چیزهایی هست که نه
میشود به دیگری فهماند نه میشود گفت. آدم را مسخره میکنند. هر کسی مطابق
افکار خودش دیگری را قضاوت می کند. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان
است
برای هم آرزوهای خوب بخواهیم به شیرینی طعمِ خیال، وقتی شوق و تمانای اجابت سرتا پای وجودمان را در بر میگیرد.باورهایی بزرگ ببخشانیم به وسعت آفتاب مهربانی تابیده بر قلب کوچکمان تا ویران شود دیوار بلند ناباوری که در دل و جانمان رخنه انداخته اند. برای هم ترک عادت های کهنه ی دل و حال و هوایی به دور از بغض و وحشت از تنهایی آرزو کنیم تا ترس از روزهای سخت پیش رو ما را اسیر رابطه های غلط و آدم های نادرست نکند. برای هم امیدهایی ماندگار آرزو کنیم حتی ذره ای کوچک، که همین کمترین ها بزرگترین و قشنگترین فرداها را می سازند. برای هم آرزوهای خوب بخواهیم از ته دل، حتی با دلی شکسته بی چشمداشت و از یاد نبریم همینکه حال دل و لحظه هایمان کوک باشد و بدرخشد هر روزمان عید است...
آدم ها تاب نیستند
نمیتونی از خودت دورشون کنی و انتظار داشته باشی برگردند به سمتت.
آدم هر قدر بیشتر بفهمد، تنهاتر می شود.
یک عمر با ترس هایمان زندگی کردیم. با ترس هایی که توی مغزمان فرو کرده اند. این تنها چیزی است که یاد گرفته ایم.
اگر از بچگی می گذاشتند وقتی دلمان می خواهد فریاد بزنیم و آن را توی گلویمان خفه نکنیم، وضعمان بهتر از این بود.
در زندگی هر کس
مرزی وجود داره که
اگه ازش عبور کنی،
دیگه برگشتی وجود نداره
و نمیتونی آدم قبل بشی؛
و این رو بهش میگن
" حریم غیر قابل برگشت "